تقاطع کردن
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
مواجه شدن، پیوستن، برخورد کردن، تقاطع کردن، تلاقی کردن، یافتن، مواجه شدن با، ملاقات کردن، مصادف شدن با
قطع کردن، کج خلقی کردن، گذشتن، تقاطع کردن، عبور کردن، قلم کشیدن بروی، روبرو شدن، دورگه کردن، تلاقی کردن، پیوند زدن
تقسیم کردن، تقاطع کردن، از وسط قطع کردن
در هم امیختن، بهم پیچیدن، تقاطع کردن، مشبک کردن، در هم بافتن، از هم گذراندن
تقاطع کردن
تقاطع کردن، از هم گذشتن
تقاطع کردن، در هم بافتن، درهم بافته شدن، درهم پیچیدن، بهم تابیدن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - یکدیگر را قطع کردن برخورد کردن . ۲ - قطع کردن دو خط یکدیگر را در یک نقطه .
کلمات دیگر: