۱ - گمراهی ضلالت . ۲ - نقصان کاستی
بیرهی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
بیرهی. [ رَ ] ( حامص مرکب ) مخفف بیراهی. ضلالت. گمراهی :
پذیرفت پاکیزه دین بهی
نهان گشت بیدادی و بیرهی.
چنین گفت کای بخت پیشت رهی
تو دانی که ناید ز من بیرهی.
گناه از چه بر چرخ گردان نهی.
چون همه ره باشد آن حکمت تهیست.
پذیرفت پاکیزه دین بهی
نهان گشت بیدادی و بیرهی.
فردوسی.
|| مخالفت با قاعده و قانون. قانون شکنی : چنین گفت کای بخت پیشت رهی
تو دانی که ناید ز من بیرهی.
اسدی.
چو از تو بود کژی و بیرهی گناه از چه بر چرخ گردان نهی.
اسدی.
علم و حکمت بهر راه و بیرهیست چون همه ره باشد آن حکمت تهیست.
مولوی.
رجوع به بیراهی شود.کلمات دیگر: