کلمه جو
صفحه اصلی

معافر

فرهنگ فارسی

پدر قبیله از همدان نام قبیله ایست در یمن و جامه های معافری منسوب بدان است .

لغت نامه دهخدا

معافر. [ م ُ ف ِ ] ( ع ص ) مردم نرم رفتار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || آن که با کاروانیان رود و فضله ایشان خورد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). آن که با کاروانیان رود و از فضل ایشان چیزی بدو رسد: و لابد للمسافر من معونةالمعافر. ( از اقرب الموارد ). || آن که از بهر مردم حج کند. ( دهار ). حجه فروش. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

معافر. [ م َ ف ِ ] ( اِخ ) شهری است یا موضعی است به یمن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نام شهری یا موضعی به یمن. ( ناظم الاطباء ). شهری است. ( اقرب الموارد ). و رجوع به ماده بعد و معافری و معافریه شود.

معافر. [ م َ ف ِ ] ( اِخ ) پدر قبیله ای از همدان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). نام قبیله ای است در یمن و جامه های معافری منسوب بدان است. ( از معجم البلدان ). و رجوع به اعلام زرکلی چ 2 ج 8 ص 168 و معافری و معافریه و ماده قبل شود.

معافر. [ م َ ف ِ ] (اِخ ) پدر قبیله ای از همدان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نام قبیله ای است در یمن و جامه های معافری منسوب بدان است . (از معجم البلدان ). و رجوع به اعلام زرکلی چ 2 ج 8 ص 168 و معافری و معافریه و ماده ٔ قبل شود.


معافر. [ م َ ف ِ ] (اِخ ) شهری است یا موضعی است به یمن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نام شهری یا موضعی به یمن . (ناظم الاطباء). شهری است . (اقرب الموارد). و رجوع به ماده ٔ بعد و معافری و معافریه شود.


معافر. [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) مردم نرم رفتار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || آن که با کاروانیان رود و فضله ٔ ایشان خورد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آن که با کاروانیان رود و از فضل ایشان چیزی بدو رسد: و لابد للمسافر من معونةالمعافر. (از اقرب الموارد). || آن که از بهر مردم حج کند. (دهار). حجه فروش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).



کلمات دیگر: