کلمه جو
صفحه اصلی

پی کردن

فارسی به عربی

اثر , مسار

مترادف و متضاد

trace (فعل)
ضبط کردن، کشیدن، دنبال کردن، رسم کردن، پی بردن به، ترسیم کردن، ردیابی کردن، اثر گذاشتن، پی کردن

track (فعل)
دنبال کردن، پیگردی کردن، پی کردن، رد پا را گرفتن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- تعقیب کردن دنبال کردن : اگر شما شعب. ریاضی را پی کرده بودید حالا یکی از بزرگان علم ریاضی بودید. ۲- مداومت کردن به استمرار داشتن . ۳- رگ و پی پای انسان یا حیوان را بشمشیر قطع کردن عقر : دگر مرکبان را همه کرد پی بشمشیر ببرید برسان نی . ( شا. لغ. ) ۴- عاجز کردن از حرکت باز داشتن : چو گل برگ حیا خوی کرده جانش خیال وهم را پی کرده جانش . ( اسرار نامه ۵ ) ۲۱- راندن دور کردن بیرون کردن : ساغری چند چون ز می خوردند شرم را از میانه پی کردند. ( نظامی )
عقر قطع کردن وتر عرقوب ستور

فرهنگ معین

(پِ. کَ دَ ) (مص م . ) رگ و پی پا را قطع کردن ، عاجز کردن .

لغت نامه دهخدا

پی کردن . [ پ َ / پ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پی کردن چیزی یا کسی یا فکری را تعقیب کردن آن . دنبال کردن آن . تعاقب کردن آن : وانچه زو درگذشته هم نگذاشت
یا پی اش کرد، یا پی اش برداشت .

نظامی .


شد غلام ملک به می خوردن
بشدنداز پی اش به پی کردن .

اوحدی .


دزد گریخت و ما او را پی کردیم . اگر شما شعبه ٔ ریاضی را پی کرده بودید حالا یکی از بزرگان علم ریاضی بودید.
|| مداومت کردن به . استمرار داشتن در. || عقر. (دهار). با شمشیر بیک ضربت پی ستوری یا جز آن را بریدن . با یک ضربت پی مردی یا حیوانی افکندن . بیک زخم پای او را جدا کردن از قلم . قلم کردن پای . بضربتی پی اسب و مانند آن را جدا کردن . بریدن عرقوب :
دگر مَرکَبان را همه کرد پی
بشمشیر ببرید بر سان نی .

فردوسی .


خیارگان صف پیل آن سپه بگرفت
نفایگان را پی کرد و خسته کرد و نزار .

فرخی .


چو شهرو نامه بگشادو فروخواند
چو پی کرده خر اندر گل فروماند.

فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).


ایزد به بهشت وعده ما را می کرد
اندر دو جهان حرام می را کی کرد
مردی بعرب اشتر حمزه پی کرد
پیغمبر ما حرام می بر وی کرد.

(منسوب به خیام ).


هر چهارپای که یافتند بر در سرای مقتدر پی کردند. (مجمل التواریخ و القصص ).
از حسد فتح تو خصم تو پی کرد اسپ
همچو جحی کز خدوک چرخه ٔ مادر شکست .

انوری .


شاه راه شرع را بر آسمان علم جوی
مرکب گفتار پی کن چنگ در کردار زن .

سنائی .


چو در پیلپایی قدح می کنم
بیک پیلپا پیل را پی کنم .

نظامی .


وز بسی تن که تیغ پی میکرد
زهره صفرا و زهره قی میکرد.

نظامی .


نهنگی که او پیل را پی کند
از آهو بره عاجزی کی کند.

نظامی .


سپاهی که اندیشه را پی کند
چو کوهه زند کوه ازو خوی کند.

نظامی .


اگر طالبی کاین زمین طی کنی
نخست اسب باز آمدن پی کنی .

سعدی .


پی کردن بچه ٔ ناقه ٔ صالح ، عقر آن . کسف ؛ پی کردن شتر. (تاج المصادر بیهقی ). الصق بعرقوب بعیره و ساقه ؛ پی کرد شتر را. هلال ؛ آنچه بدان خر را پی کنند. (منتهی الارب ). || عاجز کردن وبی رفتار کردن . (غیاث ).
|| راندن . بیرون کردن . دور کردن :
ساغری چندچون ز می خوردند
شرم را از میانه پی کردند.

نظامی .


- پی کردن امید ؛ کنایه از ناامید شدن باشد. (برهان ).

پی کردن . [ پ َ / پ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عقر. (تاج المصادر بیهقی ). قطع کردن وتر عرقوب ستور. بریدن عصب بالای پاشنه . پی زدن . پی بریدن : افحال ؛ پی بکردن اشتر بشمشیر. (تاج المصادر بیهقی ).


پی کردن. [ پ َ / پ ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) عقر. ( تاج المصادر بیهقی ). قطع کردن وتر عرقوب ستور. بریدن عصب بالای پاشنه. پی زدن. پی بریدن : افحال ؛ پی بکردن اشتر بشمشیر. ( تاج المصادر بیهقی ).

پی کردن. [ پ َ / پ ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) پی کردن چیزی یا کسی یا فکری را تعقیب کردن آن. دنبال کردن آن. تعاقب کردن آن : وانچه زو درگذشته هم نگذاشت
یا پی اش کرد، یا پی اش برداشت.
نظامی.
شد غلام ملک به می خوردن
بشدنداز پی اش به پی کردن.
اوحدی.
دزد گریخت و ما او را پی کردیم. اگر شما شعبه ریاضی را پی کرده بودید حالا یکی از بزرگان علم ریاضی بودید.
|| مداومت کردن به. استمرار داشتن در. || عقر. ( دهار ). با شمشیر بیک ضربت پی ستوری یا جز آن را بریدن. با یک ضربت پی مردی یا حیوانی افکندن. بیک زخم پای او را جدا کردن از قلم. قلم کردن پای. بضربتی پی اسب و مانند آن را جدا کردن. بریدن عرقوب :
دگر مَرکَبان را همه کرد پی
بشمشیر ببرید بر سان نی.
فردوسی.
خیارگان صف پیل آن سپه بگرفت
نفایگان را پی کرد و خسته کرد و نزار .
فرخی.
چو شهرو نامه بگشادو فروخواند
چو پی کرده خر اندر گل فروماند.
فخرالدین اسعد ( ویس و رامین ).
ایزد به بهشت وعده ما را می کرد
اندر دو جهان حرام می را کی کرد
مردی بعرب اشتر حمزه پی کرد
پیغمبر ما حرام می بر وی کرد.
( منسوب به خیام ).
هر چهارپای که یافتند بر در سرای مقتدر پی کردند. ( مجمل التواریخ و القصص ).
از حسد فتح تو خصم تو پی کرد اسپ
همچو جحی کز خدوک چرخه مادر شکست.
انوری.
شاه راه شرع را بر آسمان علم جوی
مرکب گفتار پی کن چنگ در کردار زن.
سنائی.
چو در پیلپایی قدح می کنم
بیک پیلپا پیل را پی کنم.
نظامی.
وز بسی تن که تیغ پی میکرد
زهره صفرا و زهره قی میکرد.
نظامی.
نهنگی که او پیل را پی کند
از آهو بره عاجزی کی کند.
نظامی.
سپاهی که اندیشه را پی کند
چو کوهه زند کوه ازو خوی کند.
نظامی.
اگر طالبی کاین زمین طی کنی
نخست اسب باز آمدن پی کنی.
سعدی.
پی کردن بچه ناقه صالح ، عقر آن. کسف ؛ پی کردن شتر. ( تاج المصادر بیهقی ). الصق بعرقوب بعیره و ساقه ؛ پی کرد شتر را. هلال ؛ آنچه بدان خر را پی کنند. ( منتهی الارب ). || عاجز کردن وبی رفتار کردن. ( غیاث ).

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] پی‏کردن به قطع کردن پای حیوان می گویند و از آن به مناسبت در باب جهاد سخن رفته است.
پی‏کردن حیوان (اسب، شتر و مانند آن) در حال جنگ با کفّار- هرچند از حرکت بازمانده باشد- مکروه است، مگر آنکه اگر پی نشود به دست دشمنان بیفتد و موجب تقویت آنان گردد. هرچند در این صورت نیز در حدّ امکان بهتر است حیوان ذبح شود.
پی‏کردن مرکب دشمن در جنگ کراهت ندارد؛ چرا که سبب ضعف آن می‏شود.


پیشنهاد کاربران

کشتن حیوان


در قرآن داریم
آن ماده شتر را پی کردند یعنی
آن را کشتند.


کلمات دیگر: