trellis, vine - prop
چفته
فارسی به انگلیسی
exchange, loop, mud, slander, trellis
مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی
( اسم ) خوابگاه گوسفند آغل .
لهجه و تلفظی از (( چوکده ) ) در تداول بعضی از مردم گیلان و آن آلتی است که چوپانان یا شکارچیان گیلانی وقتیکه برف زیاد بر زمین نشسته است بپای خود میبندند تا در برف فرو نروند .
فرهنگ معین
( ~. ) (اِ. ) دروغ ، بهتان .
(چَ تِ یا تَ) (ص مف .) خمیده ، خم شده .
( ~.) (اِ.) دروغ ، بهتان .
لغت نامه دهخدا
شدم پیربدینسان و تو هم خود نه جوانی
مرا سینه پرانجوخ و تو چون چفته کمانی .
رودکی .
که من چفته شدم جانا و چون چوگان فروخفتم
گرم بدرود خواهی کرد بهتر رو که من رفتم .
دقیقی .
ز عشق خویش مگر زلف او بر آن رخسار
شکسته شد که چنین چفته گشت چنبروار.
عنصری .
سیب و بهی را درخت و بارش بنگر
چفته و پرزرهمچو چتر فریدون .
ناصرخسرو.
قدم چون تیر بود چفته کمان کرد
تیر مرا تیر و دی به رنج و تحامل .
ناصرخسرو.
امروز همی ضعیف بینی
این قامت چفته ٔ نزارم .
ناصرخسرو.
تا بود گردان به گرد خاک آسایش پذیر
چنبر گردون بی آسایش نیلوفری ،
همچو عنبر باد چفته همچو نیلوفر کبود
قد و خد حاسدت از رنج و از بداختری .
سوزنی .
عاشق زارنی و پیکر او
زرد و چفته بسان عاشق زار.
وطواط.
ای بسا شب که تو در خلوت و من تا بسحر
از قد چفته ٔ خود حلقه ٔ در ساخته ام .
اثیرالدین اخسیکتی .
قد اعدا ز عنا چفته همی دار چو لام
دل حساد همی رخنه بغم دار چو سین .
انوری (دیوان ج 1 ص 392).
ز سوزندگی راه بختش گرفت
بدان آهن چفته سختش گرفت .
نظامی .
تنم از باد گنه چفته تر از قامت نون
دلم از وسعت غم تنگتر از حلقه ٔ میم .
شوریده (از فرهنگ ضیاء).
و رجوع به جفته و چفته بالا و چفته پشت و چفته پیکر و چفته شدن وچفته کردن و چفته کمان و چفده شود. || (اِ) بهتان و تهمت . (برهان ). تهمت . (جهانگیری ) (رشیدی ). بهتان و تهمت و گمان بد. (ناظم الاطباء). تهمت . (فرهنگ نظام ) :
من برسخا و تربیتت کیسه دوخته
حساد می نهند بتضریب چفته ام .
کمال الدین اسماعیل (از جهانگیری ).
|| برابر و قرین را نیز گویند. (برهان ). برابر و قرینه . (جهانگیری ). برابر و قرین . (ناظم الاطباء) :
خدایگان بزرگا و پادشاه صدور
که با نفاذ تو هست از قضا فراموشم ...
و گر به چفته نهد با قبای کحلی خویش
همی برآید ازین غصه دمبدم هوشم .
انوری (از جهانگیری ).
|| چوب بندی تاک انگور و امثال آن را هم گفته اند. (برهان ). چفت انگور که بتازی «عریش » گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ) (جهانگیری ) (رشیدی ). داربست و وادیج ووایج و واییج و چوب بندی تاک انگور و جز آن . (ناظم الاطباء). چفت . جفت . جفته . داربست مو. چوب بست برای گسترانیدن درخت مو. داربست تاک . چفته ٔ رز. چفته بندی . و رجوع به چفت و جفته و ادیج و وایج و واییج و چفته بندی شود. || چوبی بمقدار سه وجب که طفلان بردست گرفته برسر چوب کوچکی سرتیز بقدر یک وجب آنچنان زنند که چوب کوچک برهوا جهد و در وقت برگشتن برکمر آن زنند تا دور رود و آن را بعربی «مقلاة » خوانند. (برهان ). چوبی بقدرسه وجب که کودکان بردست گرفته و برکمر چوب کوچکتری بقدر یک وجب زنند و بازی کنند. (ناظم الاطباء). یکی از دو چوب بازی مخصوص اطفال که چفته بزرگتر و «پل » کوچکتر است و نام دیگر این بازی «الک دولک » است که در اصفهان «تک » نام دارد. (از فرهنگ نظام ). در تداول اهالی خراسان ، این بازی را لُوچُمبَه گویند. چوب بزرگ در بازی « چالیک ». چوبی که کودکان تهرانی در بازی «الک دولک » آن را «الک » نامند. || طاق ایوان و عمارت . (برهان ). عمارتی که سقفش خمیده باشد، مانند طاق . (انجمن آرا) (آنندراج ) (رشیدی ). طاق و ایوان عمارت . (ناظم الاطباء). چفت . جفته . طاق و سقف و ایوان خمیده شکل . و رجوع به جفته و چفت شود. || در یزد، چوگانی راست و منقش را گویندکه بطول نیم ذرع یا سه چارک است و در «گوبازی » بکارمیرود. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || چیزی چون چتر و سایبان : پس شاه اسکندر با دختر در این مناظره بودند که چتر و چفته و فیلان خاص لشکر برسیدند. (اسکندرنامه ٔ خطی نسخه ٔ متعلق به سعید نفیسی ). || نوعی از خیار است که خیارچنبر و خیارچفته نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). || قسمی از انگور است . (فرهنگ نظام ).
شدم پیربدینسان و تو هم خود نه جوانی
مرا سینه پرانجوخ و تو چون چفته کمانی.
گرم بدرود خواهی کرد بهتر رو که من رفتم.
شکسته شد که چنین چفته گشت چنبروار.
چفته و پرزرهمچو چتر فریدون.
تیر مرا تیر و دی به رنج و تحامل.
این قامت چفته نزارم.
چنبر گردون بی آسایش نیلوفری ،
همچو عنبر باد چفته همچو نیلوفر کبود
قد و خد حاسدت از رنج و از بداختری.
زرد و چفته بسان عاشق زار.
از قد چفته خود حلقه در ساخته ام.
دل حساد همی رخنه بغم دار چو سین.
بدان آهن چفته سختش گرفت.
دلم از وسعت غم تنگتر از حلقه میم.
چفته . [ چ َ ت ِ ] (اِخ ) دهی از بخش سنجایی شهرستان کرمانشاهان که در 40 هزارگزی خاور راه فرعی شاه آباد به گهواره واقع است . کوهستانی و سردسیر است و 200 تن سکنه دارد. آبش از چشمه . محصولش غلات ، حبوبات دیمی و لبنیات . شغل اهالی زراعت ، گله داری و تهیه ٔ ذغال و هیزم و راهش مالرو است که در تابستان اتومبیل هم میتوان برد. گله داران این آبادی در زمستان برای قشلاق به حدود نفت شاه میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
چفته . [ چ َ ت ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان سرقلعه (گرمسیر ولدبیگی ) بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان که در 7 هزارگزی شمال باختری سرقلعه ، کنار راه فرعی باویسی به سرپل ذهاب واقع است . دشت و گرمسیر است و 350 تن سکنه دارد. آبش از چاه و سرآب سر قلعه . محصولش غلات ، حبوبات دیمی و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . در زمستان قریب 200 خانوار از ایل ولدبیگی برای زراعت و تعلیف احشام خود در اطراف این آبادی ساکن میشوند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
فرهنگ عمید
۲. (اسم ) طاق و سقف خمیده.
۳. (اسم ) [قدیمی] دروغ، بهتان، گمان بد: من بر سخا و تربیتت کیسه دوخته / حساد می نهند به تضریب چفته ام (کمال الدین اسماعیل: لغت نامه: چفته ).
دانشنامه عمومی
چفته یا صفه یکی از عناصر معماری ایرانی است.
چفته علیا
چفته (اردکان)
چفته دره علیا
چفته دره سفلی
چفته دره وسطی
این روستا در دهستان عقدا قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن زیر سه خانوار بوده است.
این روستا در دهستان حومه شمالی قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۲۹۷ نفر (۶۴خانوار) بوده است.
به ضم چ و کسره ت چُفتِه به معنی چوب 60-70 سانتی برای بازی با توپ همانند چوب بیس بال و همچنیت به معنی داته درشت و بهم چسبیده برای باریدن دانه برف مثال:چفته چفته برف می بارید.
فرهنگستان زبان و ادب
گویش مازنی
حالت چسبندگی و خمیر شدن نان و پلو
۱چیز بسیار خیس که آب از آن می چکد ۲به تحقیر به آدم شل و ول ...
نر و مادگی لباس
قیمی که در کنار بوته ی خیار یا لوبیا فرو کنند تا گیاه برای ...