کلمه جو
صفحه اصلی

چفته

فارسی به انگلیسی

trellis, vine - prop


exchange, loop, mud, slander, trellis, libel, swap, vine - prop

exchange, loop, mud, slander, trellis


مترادف و متضاد

espalier (اسم)
چفته، چوب بندی جهت تربیت نهال میوه

trellis (اسم)
چفت، چفته، شبکه، داربست، داربست بستن

فرهنگ فارسی

خم، خمیده، خم شده، کج، طاق وسقف خمیده
( اسم ) خوابگاه گوسفند آغل .
لهجه و تلفظی از (( چوکده ) ) در تداول بعضی از مردم گیلان و آن آلتی است که چوپانان یا شکارچیان گیلانی وقتیکه برف زیاد بر زمین نشسته است بپای خود میبندند تا در برف فرو نروند .

فرهنگ معین

(چَ تِ یا تَ ) (ص مف . ) خمیده ، خم شده .
( ~. ) (اِ. ) دروغ ، بهتان .

(چَ تِ یا تَ) (ص مف .) خمیده ، خم شده .


( ~.) (اِ.) دروغ ، بهتان .


لغت نامه دهخدا

چفته . [ چ َ ت َ / ت ِ ] (اِ) سر گوسفند را گویند. (برهان ). سر گوسفند. (جهانگیری ). سر گوسپند. (رشیدی ) (ناظم الاطباء). چفده . (ناظم الاطباء). || (ص ) خمیده و دوتا و کژ بود. (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 486). خیده و خمیده (از فرهنگ اسدی چ اقبال ص 512). بمعنی خم و خمیده باشد. (برهان ). بمعنی خمیدگی آمده . (انجمن آرا) (آنندراج ). خمیده بود. (جهانگیری ). خمیده و کج . (غیاث ). خمیده و کژ شده و دوتاگشته . (شرفنامه ٔ منیری ). خمیده و خم شده . (ناظم الاطباء). چفده . (ناظم الاطباء). جفته . دوتا. کوز. کوژ. دولا. منحنی . بخم . چنبری . کمانی . چنبروار :
شدم پیربدینسان و تو هم خود نه جوانی
مرا سینه پرانجوخ و تو چون چفته کمانی .

رودکی .


که من چفته شدم جانا و چون چوگان فروخفتم
گرم بدرود خواهی کرد بهتر رو که من رفتم .

دقیقی .


ز عشق خویش مگر زلف او بر آن رخسار
شکسته شد که چنین چفته گشت چنبروار.

عنصری .


سیب و بهی را درخت و بارش بنگر
چفته و پرزرهمچو چتر فریدون .

ناصرخسرو.


قدم چون تیر بود چفته کمان کرد
تیر مرا تیر و دی به رنج و تحامل .

ناصرخسرو.


امروز همی ضعیف بینی
این قامت چفته ٔ نزارم .

ناصرخسرو.


تا بود گردان به گرد خاک آسایش پذیر
چنبر گردون بی آسایش نیلوفری ،
همچو عنبر باد چفته همچو نیلوفر کبود
قد و خد حاسدت از رنج و از بداختری .

سوزنی .


عاشق زارنی و پیکر او
زرد و چفته بسان عاشق زار.

وطواط.


ای بسا شب که تو در خلوت و من تا بسحر
از قد چفته ٔ خود حلقه ٔ در ساخته ام .

اثیرالدین اخسیکتی .


قد اعدا ز عنا چفته همی دار چو لام
دل حساد همی رخنه بغم دار چو سین .

انوری (دیوان ج 1 ص 392).


ز سوزندگی راه بختش گرفت
بدان آهن چفته سختش گرفت .

نظامی .


تنم از باد گنه چفته تر از قامت نون
دلم از وسعت غم تنگتر از حلقه ٔ میم .

شوریده (از فرهنگ ضیاء).


و رجوع به جفته و چفته بالا و چفته پشت و چفته پیکر و چفته شدن وچفته کردن و چفته کمان و چفده شود. || (اِ) بهتان و تهمت . (برهان ). تهمت . (جهانگیری ) (رشیدی ). بهتان و تهمت و گمان بد. (ناظم الاطباء). تهمت . (فرهنگ نظام ) :
من برسخا و تربیتت کیسه دوخته
حساد می نهند بتضریب چفته ام .

کمال الدین اسماعیل (از جهانگیری ).


|| برابر و قرین را نیز گویند. (برهان ). برابر و قرینه . (جهانگیری ). برابر و قرین . (ناظم الاطباء) :
خدایگان بزرگا و پادشاه صدور
که با نفاذ تو هست از قضا فراموشم ...
و گر به چفته نهد با قبای کحلی خویش
همی برآید ازین غصه دمبدم هوشم .

انوری (از جهانگیری ).


|| چوب بندی تاک انگور و امثال آن را هم گفته اند. (برهان ). چفت انگور که بتازی «عریش » گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ) (جهانگیری ) (رشیدی ). داربست و وادیج ووایج و واییج و چوب بندی تاک انگور و جز آن . (ناظم الاطباء). چفت . جفت . جفته . داربست مو. چوب بست برای گسترانیدن درخت مو. داربست تاک . چفته ٔ رز. چفته بندی . و رجوع به چفت و جفته و ادیج و وایج و واییج و چفته بندی شود. || چوبی بمقدار سه وجب که طفلان بردست گرفته برسر چوب کوچکی سرتیز بقدر یک وجب آنچنان زنند که چوب کوچک برهوا جهد و در وقت برگشتن برکمر آن زنند تا دور رود و آن را بعربی «مقلاة » خوانند. (برهان ). چوبی بقدرسه وجب که کودکان بردست گرفته و برکمر چوب کوچکتری بقدر یک وجب زنند و بازی کنند. (ناظم الاطباء). یکی از دو چوب بازی مخصوص اطفال که چفته بزرگتر و «پل » کوچکتر است و نام دیگر این بازی «الک دولک » است که در اصفهان «تک » نام دارد. (از فرهنگ نظام ). در تداول اهالی خراسان ، این بازی را لُوچُمبَه گویند. چوب بزرگ در بازی « چالیک ». چوبی که کودکان تهرانی در بازی «الک دولک » آن را «الک » نامند. || طاق ایوان و عمارت . (برهان ). عمارتی که سقفش خمیده باشد، مانند طاق . (انجمن آرا) (آنندراج ) (رشیدی ). طاق و ایوان عمارت . (ناظم الاطباء). چفت . جفته . طاق و سقف و ایوان خمیده شکل . و رجوع به جفته و چفت شود. || در یزد، چوگانی راست و منقش را گویندکه بطول نیم ذرع یا سه چارک است و در «گوبازی » بکارمیرود. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || چیزی چون چتر و سایبان : پس شاه اسکندر با دختر در این مناظره بودند که چتر و چفته و فیلان خاص لشکر برسیدند. (اسکندرنامه ٔ خطی نسخه ٔ متعلق به سعید نفیسی ). || نوعی از خیار است که خیارچنبر و خیارچفته نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). || قسمی از انگور است . (فرهنگ نظام ).

چفته. [ چ َ ت َ / ت ِ ] ( اِ ) سر گوسفند را گویند. ( برهان ). سر گوسفند. ( جهانگیری ). سر گوسپند. ( رشیدی ) ( ناظم الاطباء ). چفده. ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) خمیده و دوتا و کژ بود. ( فرهنگ اسدی چ اقبال ص 486 ). خیده و خمیده ( از فرهنگ اسدی چ اقبال ص 512 ). بمعنی خم و خمیده باشد. ( برهان ). بمعنی خمیدگی آمده. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). خمیده بود. ( جهانگیری ). خمیده و کج. ( غیاث ). خمیده و کژ شده و دوتاگشته. ( شرفنامه منیری ). خمیده و خم شده. ( ناظم الاطباء ). چفده. ( ناظم الاطباء ). جفته. دوتا. کوز. کوژ. دولا. منحنی. بخم. چنبری. کمانی. چنبروار :
شدم پیربدینسان و تو هم خود نه جوانی
مرا سینه پرانجوخ و تو چون چفته کمانی.
رودکی.
که من چفته شدم جانا و چون چوگان فروخفتم
گرم بدرود خواهی کرد بهتر رو که من رفتم.
دقیقی.
ز عشق خویش مگر زلف او بر آن رخسار
شکسته شد که چنین چفته گشت چنبروار.
عنصری.
سیب و بهی را درخت و بارش بنگر
چفته و پرزرهمچو چتر فریدون.
ناصرخسرو.
قدم چون تیر بود چفته کمان کرد
تیر مرا تیر و دی به رنج و تحامل.
ناصرخسرو.
امروز همی ضعیف بینی
این قامت چفته نزارم.
ناصرخسرو.
تا بود گردان به گرد خاک آسایش پذیر
چنبر گردون بی آسایش نیلوفری ،
همچو عنبر باد چفته همچو نیلوفر کبود
قد و خد حاسدت از رنج و از بداختری.
سوزنی.
عاشق زارنی و پیکر او
زرد و چفته بسان عاشق زار.
وطواط.
ای بسا شب که تو در خلوت و من تا بسحر
از قد چفته خود حلقه در ساخته ام.
اثیرالدین اخسیکتی.
قد اعدا ز عنا چفته همی دار چو لام
دل حساد همی رخنه بغم دار چو سین.
انوری ( دیوان ج 1 ص 392 ).
ز سوزندگی راه بختش گرفت
بدان آهن چفته سختش گرفت.
نظامی.
تنم از باد گنه چفته تر از قامت نون
دلم از وسعت غم تنگتر از حلقه میم.
شوریده ( از فرهنگ ضیاء ).
و رجوع به جفته و چفته بالا و چفته پشت و چفته پیکر و چفته شدن وچفته کردن و چفته کمان و چفده شود. || ( اِ ) بهتان و تهمت. ( برهان ). تهمت. ( جهانگیری ) ( رشیدی ). بهتان و تهمت و گمان بد. ( ناظم الاطباء ). تهمت. ( فرهنگ نظام ) :

چفته . [ چ َ ت ِ ] (اِخ ) دهی از بخش سنجایی شهرستان کرمانشاهان که در 40 هزارگزی خاور راه فرعی شاه آباد به گهواره واقع است . کوهستانی و سردسیر است و 200 تن سکنه دارد. آبش از چشمه . محصولش غلات ، حبوبات دیمی و لبنیات . شغل اهالی زراعت ، گله داری و تهیه ٔ ذغال و هیزم و راهش مالرو است که در تابستان اتومبیل هم میتوان برد. گله داران این آبادی در زمستان برای قشلاق به حدود نفت شاه میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


چفته . [ چ َ ت ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان سرقلعه (گرمسیر ولدبیگی ) بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان که در 7 هزارگزی شمال باختری سرقلعه ، کنار راه فرعی باویسی به سرپل ذهاب واقع است . دشت و گرمسیر است و 350 تن سکنه دارد. آبش از چاه و سرآب سر قلعه . محصولش غلات ، حبوبات دیمی و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . در زمستان قریب 200 خانوار از ایل ولدبیگی برای زراعت و تعلیف احشام خود در اطراف این آبادی ساکن میشوند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


فرهنگ عمید

۱. خم، خمیده، خم شده، کج: بدین مانَد این قامت چفته ام / که گویی به گل در فرورفته ام (سعدی۱: ۱۸۳ حاشیه ).
۲. (اسم ) طاق و سقف خمیده.
۳. (اسم ) [قدیمی] دروغ، بهتان، گمان بد: من بر سخا و تربیتت کیسه دوخته / حساد می نهند به تضریب چفته ام (کمال الدین اسماعیل: لغت نامه: چفته ).

دانشنامه عمومی

چفته ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
چفته یا صفه یکی از عناصر معماری ایرانی است.
چفته علیا
چفته (اردکان)
چفته دره علیا
چفته دره سفلی
چفته دره وسطی

به ضم چ و کسره ت چُفتِه به معنی چوب 60-70 سانتی برای بازی با توپ همانند چوب بیس بال و همچنیت به معنی داته درشت و بهم چسبیده برای باریدن دانه برف مثال:چفته چفته برف می بارید.


فرهنگستان زبان و ادب

{arch , arc} [معماری و شهرسازی] قوسی که ساخته شده باشد

گویش مازنی

/chafte/ حالت چسبندگی و خمیر شدن نان و پلو & چیز بسیار خیس که آب از آن می چکد - به تحقیر به آدم شل و ول گویند ۳نوعی چوب که مصرف صنعتی دارد & نر و مادگی لباس & قیمی که در کنار بوته ی خیار یا لوبیا فرو کنند تا گیاه برای رشد به آن پیچیده و بالا رود

حالت چسبندگی و خمیر شدن نان و پلو


۱چیز بسیار خیس که آب از آن می چکد ۲به تحقیر به آدم شل و ول ...


نر و مادگی لباس


قیمی که در کنار بوته ی خیار یا لوبیا فرو کنند تا گیاه برای ...


پیشنهاد کاربران

چفته čəftə: [اصطلاح صنایع دستی] فلزی شکل گرفته در طرح های مختلف برای انداختن در رزک. روی درِ صندوق نصب می شد و قفل می خورد.

چَفت در زبان کردی به معنای کج هست


کلمات دیگر: