کلمه جو
صفحه اصلی

نیابت


مترادف نیابت : جانشینی، قائم مقامی، معاونت، نایبی، وکالت

برابر پارسی : جانشینی

فارسی به انگلیسی

vicegerency, deputyship, succession, lieutenancy

vicegerency, succession


lieutenancy


مترادف و متضاد

representation (اسم)
نمایندگی، نماینده، نمایش، تمثال، ارائه، نیابت

subrogation (اسم)
وکالت، جانشین سازی، نیابت، جانشینی

lieutenancy (اسم)
درجه ستوانی، نیابت، ناوبانی، قلمرو ستوانی

officiacion (اسم)
نیابت

جانشینی، قائم‌مقامی، معاونت، نایبی، وکالت


فرهنگ فارسی

جانشین شدن، بجای کسی نشستن، جانشینی، قائم مقامی
۱ - ( مصدر ) نایب بودن جانشین شدن . ۲- (اسم ) نایبی جانشینی : (( سلطان سنجر او را بنیابت ملک عراق تفویض کرد . ) ) ۳ - درج. نایبی ستوانی . یا آموزشگاه ( مدرس. ) نیابت . شعبه ای از دانشکد. افسری که در آن درجه داران لیق پس از گذراندن دور. تعلیمات بدرج. نایب سومی (ستوان سومی ) نایل می آمدند. یا به نیابت. از طرف از جانب: (( بنیابت ... بعیادت... رفتم . ) ) یا نیابت تولیت . مقام کسی که جانشین متولی است . یا نیابت سلطنت . مقام کسی که جانشین سلطان گردد. یا نیابت قضایی گاهی مدعی العموم ( و نیز مستنطق ) برای اجرای وظایف خود میتواند بدیگری نمایندگی بدهد. این نمایندگی را نیابت قضایی نامند.

فرهنگ معین

(نِ بَ ) [ ع . نیابة ] (اِمص . ) خلافت ، جانشینی .

لغت نامه دهخدا

نیابت. [ ب َ ] ( ع اِ ) نوبت. بار. پاس. ( از منتهی الارب ). رجوع به نیابه و نیز رجوع به نیابة و نیاوه شود :
وز آن پس نیابت به ایرج رسید
مر او را پدر شهر ایران گزید.
فردوسی.
یک چند گه نیابت آن بوستان گذشت
وین چند گه نیابت این بوستان رسید.
سوزنی.
یکدو نیابت اگر بر این بفزودی
رفته بدی جان و بر دریده بدان بش.
سوزنی.
- به نیابت ؛ به نوبت : به نیابت کسان وی را نیک همی زدند. ( ترجمه طبری بلعمی ).
- نیابت نهادن ؛ نوبه گذاشتن : نیابت نهاده بودند [ کسان نمرود آنگاه که پشه در مغزش جای گرفت ] تااز آن پتک ها یکی برگرفتی و بر وی همی زدندی. ( ترجمه طبری بلعمی ).
|| ( مص ) بجای کسی ایستادن. ( غیاث اللغات ). رجوع به نیابة شود. || ( اِمص ) جانشینی. وکالت.خلافت. برقراری در جای کسی و به عوض کسی. ( ناظم الاطباء ). نیابة. قائم مقامی : برادرش نرسی را به نیابت خویش در مملکت بگذاشت. ( فارسنامه ابن بلخی ). نیابت خویش به استصواب رای سلطان به ابونصر منصوربن راشی داد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 438 ).
کنون جز ناصرالدین نیست کز بهر نیابت را
ز بعد چارتن در چاربالشهای او آمد.
خاقانی.
- به نیابت آمدن ؛ جانشین شدن. بجای آن آمدن.
- به نیابت کسی یا چیزی آمدن ؛ از پی آن آمدن و جانشین او شدن :
روزم به نیابت شب آمد
جانم به زیارت تن آمد.
خاقانی.
- نیابتاً ؛مقابل اصالتاً. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به نیابةً شود.
- نیابت بجای آوردن ؛ بجای کسی کاری را انجام دادن :
نیابت بجای آری از دین و داد
نیاری ز من جز به نیکی بیاد.
نظامی.
- نیابت کردن ؛ قائم مقام بالاتر از خود بودن. ( آنندراج ). بجای دیگری و از طرف دیگری کاری انجام دادن :
به نیک و بدمشو دربند فرزند
نیابت خود کند فرزند فرزند.
نظامی.
چنان بخار هوا تیره ساخت آب زلال
که قطره بر لب جو می کند نیابت خال.
طالب ( از آنندراج ).

نیابة. [ ب َ ] ( ع مص ) بجای کسی ایستادن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( آنندراج ). قائم مقام کسی شدن. نوب. مناب . ( از متن اللغة ). ایستادن بجای کسی که پیش از تو بوده باشد. ( زوزنی ). نیز رجوع به نیابت و نوب شود. || ( اِ ) بار. پاس . ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). نوبه. ( ناظم الاطباء ). نیاوه. ( مهذب الاسماء ) ( یادداشت مؤلف ). نوبت.

نیابت . [ ب َ ] (ع اِ) نوبت . بار. پاس . (از منتهی الارب ). رجوع به نیابه و نیز رجوع به نیابة و نیاوه شود :
وز آن پس نیابت به ایرج رسید
مر او را پدر شهر ایران گزید.

فردوسی .


یک چند گه نیابت آن بوستان گذشت
وین چند گه نیابت این بوستان رسید.

سوزنی .


یکدو نیابت اگر بر این بفزودی
رفته بدی جان و بر دریده بدان بش .

سوزنی .


- به نیابت ؛ به نوبت : به نیابت کسان وی را نیک همی زدند. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
- نیابت نهادن ؛ نوبه گذاشتن : نیابت نهاده بودند [ کسان نمرود آنگاه که پشه در مغزش جای گرفت ] تااز آن پتک ها یکی برگرفتی و بر وی همی زدندی . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
|| (مص ) بجای کسی ایستادن . (غیاث اللغات ). رجوع به نیابة شود. || (اِمص ) جانشینی . وکالت .خلافت . برقراری در جای کسی و به عوض کسی . (ناظم الاطباء). نیابة. قائم مقامی : برادرش نرسی را به نیابت خویش در مملکت بگذاشت . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ). نیابت خویش به استصواب رای سلطان به ابونصر منصوربن راشی داد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 438).
کنون جز ناصرالدین نیست کز بهر نیابت را
ز بعد چارتن در چاربالشهای او آمد.

خاقانی .


- به نیابت آمدن ؛ جانشین شدن . بجای آن آمدن .
- به نیابت کسی یا چیزی آمدن ؛ از پی آن آمدن و جانشین او شدن :
روزم به نیابت شب آمد
جانم به زیارت تن آمد.

خاقانی .


- نیابتاً ؛مقابل اصالتاً. (یادداشت مؤلف ). رجوع به نیابةً شود.
- نیابت بجای آوردن ؛ بجای کسی کاری را انجام دادن :
نیابت بجای آری از دین و داد
نیاری ز من جز به نیکی بیاد.

نظامی .


- نیابت کردن ؛ قائم مقام بالاتر از خود بودن . (آنندراج ). بجای دیگری و از طرف دیگری کاری انجام دادن :
به نیک و بدمشو دربند فرزند
نیابت خود کند فرزند فرزند.

نظامی .


چنان بخار هوا تیره ساخت آب زلال
که قطره بر لب جو می کند نیابت خال .

طالب (از آنندراج ).



فرهنگ عمید

۱. جانشینی، قائم مقامی.
۲. جانشین شدن، به جای کسی نشستن، به جای کسی امری را انجام دادن.

پیشنهاد کاربران

این واژه تازى ( اربى ) است و سپارش مى شود از این ساخته پیشنهادى بجاى آن بهره جویید: جامدار Jamadar : نیابت ، جانشینى ( جا + آمده/آمد = جامَد/جامَده : کسى که بجاى کسى آمده ، نایب ) جامدیک Jamadik ( جامَد + ایکik ( پهلوى: صفت مفعولى/نسبى ساز ) : منوب ، نیابت
شده ) جامَدیک اَژَش Jamadik azhash : ( جامدیک + اژ ( پهلوى: از ) + ش ( ضمیر متصل: او ) : نیابت شده از او ، منوبٌ عنه!

سوال : �روسیه نیابت سلطنت عباس میرزا را به رسمیت شناخت. �
یعنی چی ؟ : - !

مختارکاری ؛ مباشرت و وکالت و نیابت. ( ناظم الاطباء ) .


کلمات دیگر: