کلمه جو
صفحه اصلی

نوخاسته


مترادف نوخاسته : طفل، نوباوه، نوجوان، نوخیز، نوشکفته

فارسی به انگلیسی

youthful, youth, lad, young

young, youth, lad


young


مترادف و متضاد

طفل، نوباوه، نوجوان، نوخیز، نوشکفته


فرهنگ فارسی

تازه برخاسته، نوجوان، نهال تازه
۱- تازه برخاسته .۲- نوجوان .۳- جوان و نوچهای که مقدمات را دیده و برای عرض هنر خود در کشتی گیری بزورخانه های دیگر هم میرود : اندر عهد نوذر و زاب پهلوانی بزال رسید...اندر عهد کیقباد رستم پسر زال نوخاسته بود.اندرعهد لهراسب بازماندگان بودند از پهلوانان کیخسروو اسفندیار پسر گشتاسب نوخاسته بود. جمع : نوخاستگان .

فرهنگ معین

(نُ تِ ) (ص مف ) نوجوان .

لغت نامه دهخدا

نوخاسته. [ ن َ / نُو ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) تازه برخاسته و بلندشده. ( ناظم الاطباء ). || نودمیده. نوشکفته. نورس. نورُسته :
زلیخای پژمرده کاسته
بشد همچو شمشاد نوخاسته.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
کی برست آن گل خندان و چنین زیبا شد
آخر این غوره نوخاسته چون حلوا شد.
سعدی.
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت
ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت.
حافظ.
|| جوان. ( ناظم الاطباء ). نوجوان. تازه سال. اندک سال :
دگر هرچه بردی تو از خاسته
هم از خوبرویان نوخاسته.
فردوسی.
زن خوب خوشخوی آراسته
چه ماند به نادان نوخاسته ؟
سعدی.
به طاعات پیران آراسته
به صدق جوانان نوخاسته.
سعدی.
گرت مملکت باید آراسته
مده کار معظم به نوخاسته.
سعدی.
چنین نامه ای کردم آراسته
زبهر جوانان نوخاسته.
نزاری.
عاشق روی جوانی خوش و نوخاسته ام
وز خدا دولت این غم به دعا خواسته ام.
حافظ.
همچو حافظ به خرابات روم جامه قبا
بوکه در بر کشد آن دلبر نوخاسته ام.
حافظ.
|| نورسیده. تازه رسیده :
ای دیر نشسته وقت آن است که جای
یکچند به نوخاستگان پردازی.
سعدی.
شاد آمدی ای فتنه نوخاسته از غیب
غایب مشواز دیده که در دل بنشستی.
سعدی.
هر ساعتی آن فتنه نوخاسته از غیب
برخیزد و خلقی به تحیر بنشاند.
سعدی.
|| جوان و نوچه ای که مقدمات را دیده و برای عرض هنر خود در کشتی گیری به زورخانه های دیگر هم می رود. ( فرهنگ فارسی معین ). تازه کار. نوچه. که تازه قدم در دایره پهلوانی نهاده است :
از این پرهنر ترک نوخاسته
به خفتان بر و بازو آراسته.
فردوسی.
اندر عهد لهراسب بازماندگان بودند از پهلوانان کیخسرو، و اسفندیار پسر گشتاسب نوخاسته بود. ( مجمل التواریخ ). رستم پسر زال [ اندر عهد کیقباد ] نوخاسته بود. ( مجمل التواریخ ). و برادر نوخاسته بود او را [ کیکاووس را ] کی بهمن نام. ( مجمل التواریخ ). || نودولت. ندیدبدید. تازه به دوران رسیده. ( یادداشت مؤلف ). تازه به عرصه رسیده : بر امیر رنج بسیار آمد از این نوخاستگان ناخویشتن شناس پسران علی تکین. ( تاریخ بیهقی ص 504 ). بفرمود تا رسول نوخاستگان را پیش آوردند... حاکم مطوعی را هم بدین مهم نامزد کردند با رسول نوخاستگان برفت و بدیشان رسید. ( تاریخ بیهقی ص 598 ). هرچند که این قوم نوخاسته کار ایشان دارند. ( تاریخ بیهقی ص 57 ). و در این وقت سبکتکین و پسرش محمود نوخاسته ای بودند اندر اطراف خراسان. ( مجمل التواریخ ). و به سبب آنکه نوخاستگان در حضرت پدیدار آمده بودند بر قدیمان استخفاف کردند. ( چهارمقاله ).

فرهنگ عمید

۱. تازه برخاسته.
۲. نوجوان.
۳. (زیست شناسی ) نهال تازه.

دانشنامه عمومی

نوخاسته، در اصطلاح زورخانه، جوان نوچه ای است که آزمودگی یافته و پهنه کارهای ورزشی خود را گسترش داده و برای کشتی گرفتن و ورزش های «توگودی» به زورخانه های دیگر می رود.
سایت فرهنگسرا

دانشنامه آزاد فارسی

اصطلاحی در ورزش باستانی. به جوانان و نوچه هایی می گفتند که دایرۀ عمل خود را وسعت می دادند و برای عرضۀ هنر خود و کشتی گرفتن به زورخانه های دیگر هم می رفتند.

پیشنهاد کاربران

نوخاسته: [اصطلاح زور خانه ای] نوخاسته پهلوانی است که به مرحله پهلوانی رسیده است، موفقیت هایی کسب کرده و مدعی نیز است.
نوخاسته:به جوانان و نوچه هایی اطلاق می شود که دایره عمل ورزشی و هنر شیرین کاری خود را وسعت داده و برای ارائه هنر و حریف طلبی در کشتی به زورخانه های دیگر هم می روند.



کلمات دیگر: