کلمه جو
صفحه اصلی

محترز


مترادف محترز : بری، خویشتن دار، مجتنب، محتاط، احترازکننده، دوری کننده

برابر پارسی : خویشتن دار

فارسی به انگلیسی

shunning, shunner, cautious, shunning or shunner, cautious (person)

shunning or shunner, cautious (person)


مترادف و متضاد

بری، خویشتن‌دار، مجتنب، محتاط، احترازکننده، دوری‌کننده


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - دوری کننده پرهیز کننده احتراز کننده : و همت مبارک ... از جمیع شهوات نفسانی و هواجس جسمانی محترز و مجتنب بوده ... ۲ - خویشتن دار جمع : متحرزین .
آگاه و خبردار و هوشیار

فرهنگ معین

(مُ تَ رِ ) [ ع . ] (اِفا. ) پرهیزکننده .

لغت نامه دهخدا

محترز. [ م ُ ت َ رِ ] ( ع ص ) آگاه و خبردار و هوشیار و دوراندیش. ( ناظم الاطباء ). || دوری گزیننده. پرهیزکننده و خویشتن را نگهدارنده. ( آنندراج ) ( غیاث ) :
بیار باده کجا بهتر است باده هنوز
که تو به باده ز چنگ زمانه محترزی.
منوچهری.
از کراهیت ناصرالدین و شبهتی که در این باب حادث گردد و نسبت رضائی که در این حادثه بدو افتد محترز گشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 172 ). هر دو ازیکدیگر خایف و محترز می بوده و در روزهای بار و مجامع جلال الدین حسن چون در بارگاه خواست شدن پدر از او حذر می کرده. ( جهانگشای جوینی ). از غذای بارده و یابسه مجتنب و محترز باشد. ( بهجت الروح ص 63 ).
- محترز از ؛ گریزان از :
جوق جوق و صف صف از حرص شتاب
محترز ز آتش گریزان سوی آب.
مولوی.

محترز. [ م ُ ت َ رَ ]( ع ص ) نعت مفعولی از احتراز. رجوع به احتراز شود.
- بلای محترز ؛ بلای اجتناب پذیر :
عاقل آن باشد که عبرت گیرد از
مرگ یاران و بلای محترز.
مولوی.
- نامحترز ؛ اجتناب ناپذیر. گزیرناپذیر :
پس به دندان بی گناهان را مگز
فکر کن از ضربت نامحترز.
مولوی.

محترز. [ م ُ ت َ رَ ](ع ص ) نعت مفعولی از احتراز. رجوع به احتراز شود.
- بلای محترز ؛ بلای اجتناب پذیر :
عاقل آن باشد که عبرت گیرد از
مرگ یاران و بلای محترز.

مولوی .


- نامحترز ؛ اجتناب ناپذیر. گزیرناپذیر :
پس به دندان بی گناهان را مگز
فکر کن از ضربت نامحترز.

مولوی .



محترز. [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) آگاه و خبردار و هوشیار و دوراندیش . (ناظم الاطباء). || دوری گزیننده . پرهیزکننده و خویشتن را نگهدارنده . (آنندراج ) (غیاث ) :
بیار باده کجا بهتر است باده هنوز
که تو به باده ز چنگ زمانه محترزی .

منوچهری .


از کراهیت ناصرالدین و شبهتی که در این باب حادث گردد و نسبت رضائی که در این حادثه بدو افتد محترز گشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 172). هر دو ازیکدیگر خایف و محترز می بوده و در روزهای بار و مجامع جلال الدین حسن چون در بارگاه خواست شدن پدر از او حذر می کرده . (جهانگشای جوینی ). از غذای بارده و یابسه مجتنب و محترز باشد. (بهجت الروح ص 63).
- محترز از ؛ گریزان از :
جوق جوق و صف صف از حرص شتاب
محترز ز آتش گریزان سوی آب .

مولوی .



فرهنگ عمید

احترازکننده، پرهیزکننده.


کلمات دیگر: