مترادف نوی : بداعت، تازگی، تجدید، جدت، طرفگی
متضاد نوی : کهنگی
new state, newness
newness
بداعت، تازگی، تجدید، جدت، طرفگی ≠ کهنگی
نوی . [ ن َ وا ] (اِخ ) دهی است به سمرقند. (منتهی الارب ). قریه ای است به سه فرسنگی سمرقند و نسبت بدان نوائی است . (یادداشت مؤلف ).
نوی . [ ن َ وا ] (اِخ ) نام شهری است به شام . (ابن بیطار) (یادداشت مؤلف ). دهی است به شام . از آن ده است شیخ الاسلام ابوزکریا نواوی . (منتهی الارب ).
سعدی .
عبدالواسع جبلی .
سوزنی .
ادیب صابر (از انجمن آرا).
نوی . [ ن ُ وی ی / ن ِ وی ی ] (ع اِ) ج ِ نوی و جج ِ نواة است . رجوع به نَوی ̍ شود.
نوی . [ن َ وی ی ] (ع ص ، اِ) هم آهنگ . هم قصد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رفیق یا رفیق سفر. (از متن اللغة). مصاحب . هم نیت . (از اقرب الموارد). || ج ِ نوی [ ن َ وا ] و جج ِ نواة است . رجوع به نوی شود.
نوی . [ ن ُ وِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرگور بخش سلوانای شهرستان اورمیه ، در 25 هزارگزی جنوب سلوانا، در دره ٔ سردسیری واقع است و 113 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصولش غلات و توتون ، شغل مردمش زراعت و گله داری و جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
نظامی .
نظامی .
فردوسی .
ناصرخسرو.
نظامی .
نظامی .
مولوی .
امیرخسرو.
فردوسی .
فرخی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
شمسی (یوسف و زلیخا).
شمسی (یوسف و زلیخا).
ظهیری .
فردوسی .
فردوسی .
فرخی .
فردوسی .
نو بودن؛ تازگی.
= نبیno(e)bi