کلمه جو
صفحه اصلی

نکال


مترادف نکال : آزار، اذیت، شکنجه، عقوبت

مترادف و متضاد

آزار، اذیت، شکنجه، عقوبت


فرهنگ فارسی

عذاب، عقوبت ، س ا، اشتهاربفضیحت ورسوایی
۱ - ( مصدر ) عذاب کردن کسب را بنحوی که مایه عبرت دیگران باشد عقوبت کردن . ۲ - ( اسم ) عذاب کنی . ۳ - ( اسم ) شکنجه سخت عقوبت عذاب : ... و عواقب آن از وبال و نکال خالی نماند . ۴ - عبرتی که از حال گرفتاران بعقوبت حاصل شود .

فرهنگ معین

(نَ ) [ ع . ] (اِ. )۱ - عقوبت ، عذاب . ۲ - اشتهار به فضیحت و رسوایی .

لغت نامه دهخدا

نکال. [ ن َ ] ( ع اِمص ، اِ ) عقوبت . ( غیاث اللغات ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ). رنج. ( غیاث اللغات ). سزا. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).شکنجه سخت. عذاب. ( فرهنگ فارسی معین ) :
خلافش برد آن را که خلافش به دل آرد
ز عزی و جلالی سوی عزلی و نکالی.
فرخی.
هرکس که چو ما قصد جهان دارد از اوباش
بس زود بیاویزد در ننگ و نکالش.
ناصرخسرو.
بر ظاهر امثال مرو کت نفزاید
نزد عقلا جز همه خواری و نکالی.
ناصرخسرو.
وبال و نکال آن به ما راجع شود. ( سندبادنامه ص 80 ). از سرای امارت بیرون آمد و بر وی نماز کرد و جانیان را به دست آورد و همه را به نکالی تمام هلاک کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 139 ). و برحسب خبث فعال هرکس عقال نکال آن کشیدند. ( جهانگشای جوینی ).
گرچه دوزخ دور دارد زو نکال
لیک جنت به ورا فی کل حال.
مولوی.
هرکجا اندر جهان فال بدی است
هرکجا مسخی نکالی مأخذی است.
مولوی.
شد چو دوزخ پرشرار و پرنکال
تشنه خون دو جفت بدفعال.
مولوی.
|| عقوبتی که بدان پند گیرند. ( ترجمان علامه جرجانی ص 101 ). اسم است آنچه را که مایه عبرت دیگران شود. ( از اقرب الموارد ). مایه عبرت : جعله نکالاً لغیره. ( یادداشت مؤلف ) ( از زمخشری ). عبرتی که از حال گرفتاران به عقوبت حاصل شود. ( فرهنگ فارسی معین ). عقوبتی مایه عبرت. عبرت. ( یادداشت مؤلف ) :
خداوندم نکال عالمین کرد
سیاه و سرنگونم کرد و مندور.
منوچهری.
دروغگوی به آخر نکال و شهره بود
چنانکه سوی خردمند شهره شد مانی.
ناصرخسرو.
- نکال گردیدن ( گشتن ) ؛ مورد عبرت دیگران واقع شدن. ( فرهنگ فارسی معین ) : این زن در زمان خرس شد و نکال گشت. ( سیاست نامه از فرهنگ فارسی معین ).
|| اشتهار به فضیحت. ( از منتهی الارب ). اشتهار به فضیحت و رسوائی. ( ناظم الاطباء ) : و عثمان بن حنیف را که امیر بصره بود از دست علی ، بدان نکال او را سوی مدینه فرستادند. ( مجمعالتواریخ ). || باعث ناراحتی وعذاب. مایه دردسر :
بر دوستان نکالم و بر اهل بیت نیز
بر آسمان وبالم و بر روزگار هم.
خاقانی.
|| ( مص ) عقوبت کردن. ( دهار ). عذاب کردن کسی را به نحوی که مایه عبرت دیگران باشد. ( از فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ عمید

۱. عذاب، عقوبت، سزا.
۲. اشتهار به فضیحت و رسوایی.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی نَکَالَ: زنجیر وقید وبند - عذاب (از کلمه نِکْل به معنای طناب پابند حیوان و آهن لجام آن است ، چون هر دو مانع آزادی حیوان است ، و جمع آن أنکال است )
معنی تَنکِیلاًَ: کیفر(از کلمه نکال به معنای عقوبتی که از تخلفی برابر آن عقوبت جلوگیری کند و سایر مکلفین از عقوبت این متخلف عبرت بگیرند و هوس تخلف نکنند )
ریشه کلمه:
نکل (۵ بار)

«نَکَال» (بر وزن ضلال) در اصل، به معنای ضعف، ناتوانی و عجز است لذا، در مورد کسی که از ادای حواله ای خودداری می کند می گویند: نکول کرد. «نکل» (بر وزن فکر) به معنای زنجیر سنگین است که انسان را ضعیف و ناتوان می سازد و از حرکت باز می دارد، و از آنجا که عذاب الهی نیز مایه ناتوانی است، و افراد دیگر را از ارتکاب گناه باز می دارد، به آن «نَکَال» گفته شده.
نِکْل (بروزن جسر) به معنی زنجیر است وجمع آن انکال می‏باشد . نزد ما زنجیرها و آتش بزرگی هست. ظاهرا زنجیر را از آن نکل گویند که زنجیر شده را از حرکت منع می‏کند. زیرا نکل چنانکه در صحاح گفته به معنی میخ لجام نیز آمده است. نَکال: عقوبتی است که در آن عبرت و ارهاب دیگران باشد طبرسی فرمود: آن ارهاب و ترساندن غیر است و در اصل به معنی منع می‏باشد زیرا که ازنِکْل (زنجیر) مأخوذ است، عقوبت را از آن نکال گویند که دیگران را از ارتکاب آن منع میکند. . خدا او را به عقوبت دنیا و آخرت گرفتار کرد و یا به اعمال آخرین و اولین اش. * . یعنی آن عقوبت را عقوبتی کردیم در مقابل اعمالیکه در آن روز انجام می‏دادند و در مقابل آنچه در گذشته کرده بودند و همچنین موعظه‏ای گرداندیم متقیان را. * . تنکیل مبالغه درنکال است یعنی خدا در سختگیری محکمتر ودر عقوبت محکمتر است.


کلمات دیگر: