کلمه جو
صفحه اصلی

محشور


مترادف محشور : جلیس، قرین، مانوس، مصاحب، معاشر، مقترن، مقرب، ندیم، هم نشین

فارسی به انگلیسی

associated

مترادف و متضاد

جلیس، قرین، مانوس، مصاحب، معاشر، مقترن، مقرب، ندیم، هم‌نشین


فرهنگ فارسی

گردهم جمع شده، همدم، همراه، همصحبت
(اسم ) ۱ - گرد آمده با کسی ( کسانی ) معاشر . ۲ - گرد آمدن با کسی ( کسانی ) در روز قیامت .
مرد مطاع که مردمان بخدمت وی شتابند

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) برانگیخته شده ، گردهم جمع شده .

لغت نامه دهخدا

محشور. [ م َ ] (ع ص ) مرد مطاع که مردمان به خدمت وی شتابند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).


محشور. [ م َ ] ( ع ص ) مرد مطاع که مردمان به خدمت وی شتابند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).

محشور. [م َ ] ( ع ص ) حشر کرده شده. برانگیخته شده. ( ناظم الاطباء ). روز قیامت برانگیخته شده. ( غیاث ) ( آنندراج ).
- محشور شدن ؛ حشر کرده شدن.
- || گرد آمدن. آمیزش یافتن. معاشر شدن. رفت و آمد پیدا کردن. گرد آمدن با کسی یا با کسانی در روز قیامت.
- محشور کردن ؛ گرد آوردن ( روز قیامت ).
- || جمع کردن. همنشین کردن : خدا او را با پیغمبر محشور کند.
|| تیر بهم پیوسته پر. ( منتهی الارب ).( ناظم الاطباء ). || گرد کرده و فراهم آورده. || کلان و بزرگ. || استوار. ( ناظم الاطباء ).

محشور. [م َ ] (ع ص ) حشر کرده شده . برانگیخته شده . (ناظم الاطباء). روز قیامت برانگیخته شده . (غیاث ) (آنندراج ).
- محشور شدن ؛ حشر کرده شدن .
- || گرد آمدن . آمیزش یافتن . معاشر شدن . رفت و آمد پیدا کردن . گرد آمدن با کسی یا با کسانی در روز قیامت .
- محشور کردن ؛ گرد آوردن (روز قیامت ).
- || جمع کردن . همنشین کردن : خدا او را با پیغمبر محشور کند.
|| تیر بهم پیوسته پر. (منتهی الارب ).(ناظم الاطباء). || گرد کرده و فراهم آورده . || کلان و بزرگ . || استوار. (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

۱. ویژگی آن که در روز قیامت با کسی در یک جا گرد آید.
۲. همدم، همراه، هم صحبت.

پیشنهاد کاربران

هم نشین - درکنار - همدم - در کل با فردی همجور شدن

درجمع هم بودن.

همنشین


کلمات دیگر: