مترادف مچاله کردن : فشردن، له کردن، از شکل انداختن
مچاله کردن
مترادف مچاله کردن : فشردن، له کردن، از شکل انداختن
فارسی به انگلیسی
to crumple (up)
crinkle, crumple, scrunch, wad
مترادف و متضاد
فشردن، له کردن، از شکل انداختن
درهم شکستن، بهم فشردن، مچاله کردن
پریشان کردن، اذیت کردن، بر هم زدن، چروک شدن، مچاله کردن
مچاله کردن، از اطو انداختن
مچاله کردن، تاه و چین دادن، چروک دادن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - فشرده و مالیده و له و لورده کردن . ۲ - خرد و خمیر کردن : فلان پهلوان در موقع کشتی حریفش را مچاله کرد و از گود بیرون انداخت .
لغت نامه دهخدا
مچاله کردن.[ م ُ ل َ / ل ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) در میان مشت فشرده گرد کردن : کاغذ را در مشتش مچاله کرد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به مچاله و مچاله شدن شود.
کلمات دیگر: