مترادف محیص : راه فرار، گریزگاه، مفر
محیص
مترادف محیص : راه فرار، گریزگاه، مفر
مترادف و متضاد
راه فرار، گریزگاه، مفر
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - نیز. جلا داده . ۲ - شتر استوار خلقت هموار اندام . ۳ - ( مصدر ) بر گردیدن از چیزی . ۴ - رستگاری یافتن . ۵ - ( مصدر ) خلاص گردانیدن . ۶ - ( اسم ) خلاص رهایی و از آن اذیت وبلیت مفر ومحیصی نمیدانست . ۷ - ( اسم ) گریزگاه .
برگشتن و به یک سوی شدن
برگشتن و به یک سوی شدن
فرهنگ معین
(مَ ) [ ع . ] ۱ - (ص . ) نیزه جلا داده . ۲ - (اِمص . ) خلاص ، رهایی . ۳ - (اِ. )گریزگاه
لغت نامه دهخدا
محیص. [ م َ ] ( اِخ ) موضعی است به مدینه. ( معجم البلدان ).
محیص. [ م َ ] ( ع مص ) حَیْص. حیصة. حیوص. محاص. حیصان. برگشتن و به یک سوی شدن. ( منتهی الارب ). گردیدن از چیزی. ( غیاث ) ( آنندراج ). || رستگاری یافتن. || خلاص گردانیدن. ( غیاث ) ( آنندراج ). || ( اِمص ) خلاص. رهایی :
زود استر را فروشید آن حریص
یافت ازغم وز زیان آن دم محیص.
دانه رابا دام لیکن شد محیص.
محیص. [ م َ ] ( ع مص ) حَیْص. حیصة. حیوص. محاص. حیصان. برگشتن و به یک سوی شدن. ( منتهی الارب ). گردیدن از چیزی. ( غیاث ) ( آنندراج ). || رستگاری یافتن. || خلاص گردانیدن. ( غیاث ) ( آنندراج ). || ( اِمص ) خلاص. رهایی :
زود استر را فروشید آن حریص
یافت ازغم وز زیان آن دم محیص.
مولوی ( مثنوی ، دفتر سوم ص 190 س 22 ).
از کرم دانست آن مرغ حریص دانه رابا دام لیکن شد محیص.
مولوی.
|| ( اِ ) جای برگردیدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) ( ناظم الاطباء ). || گریزگاه. جای گریز. فرارگاه. مهرب. محید. مفر : و یعلم الذین یجادلون فی آیاتنا ما لهم من محیص. ( قرآن 35/42 ).محیص . [ م َ ] (اِخ ) موضعی است به مدینه . (معجم البلدان ).
محیص . [ م َ ] (ع مص ) حَیْص . حیصة. حیوص . محاص . حیصان . برگشتن و به یک سوی شدن . (منتهی الارب ). گردیدن از چیزی . (غیاث ) (آنندراج ). || رستگاری یافتن . || خلاص گردانیدن . (غیاث ) (آنندراج ). || (اِمص ) خلاص . رهایی :
زود استر را فروشید آن حریص
یافت ازغم وز زیان آن دم محیص .
از کرم دانست آن مرغ حریص
دانه رابا دام لیکن شد محیص .
|| (اِ) جای برگردیدن . (یادداشت مرحوم دهخدا) (ناظم الاطباء). || گریزگاه . جای گریز. فرارگاه . مهرب . محید. مفر : و یعلم الذین یجادلون فی آیاتنا ما لهم من محیص . (قرآن 35/42).
زود استر را فروشید آن حریص
یافت ازغم وز زیان آن دم محیص .
مولوی (مثنوی ، دفتر سوم ص 190 س 22).
از کرم دانست آن مرغ حریص
دانه رابا دام لیکن شد محیص .
مولوی .
|| (اِ) جای برگردیدن . (یادداشت مرحوم دهخدا) (ناظم الاطباء). || گریزگاه . جای گریز. فرارگاه . مهرب . محید. مفر : و یعلم الذین یجادلون فی آیاتنا ما لهم من محیص . (قرآن 35/42).
فرهنگ عمید
گریزگاه.
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] معنی مَّحِیصٍ: راه گریز - مفرّ(محیص از ماضی حاص که به معنای عدول کرد یا جا عوض کرد و یا گریزگاهی یافت و از آنجا پا به فرار گذاشت ،میباشد )
ریشه کلمه:
حیص (۵ بار)
«مَحِیْص» از مادّه «محص» به معنای رهایی از عیب و یا ناراحتی است.
و از مادّه «حَیْص» (بر وزن حیف) به معنای بازگشت و عدول و کناره گیری کردن از چیزی است، و از آنجا که «مَحِیص»، اسم مکان است، این کلمه به معنای فرارگاه یا پناهگاه می آید و به همین مناسبت به معنای فرار از مشکلات، و هزیمت در میدان جنگ نیز آمده است.
عدول. کنار شدن. «حاص عنه حیصاً عدل و حاد» علی هذا این کلمه معنی و وزناً مثل حید است که گذشت. محیص اسم مکان به معنی فرارگاه و محل کنار شدن است و آن در قرآن پنج بار آمده است برابر است بر ما خواه ناله کنیم یا صبور باشیم ما را فرارگاهی از عذاب نیست.
ریشه کلمه:
حیص (۵ بار)
«مَحِیْص» از مادّه «محص» به معنای رهایی از عیب و یا ناراحتی است.
و از مادّه «حَیْص» (بر وزن حیف) به معنای بازگشت و عدول و کناره گیری کردن از چیزی است، و از آنجا که «مَحِیص»، اسم مکان است، این کلمه به معنای فرارگاه یا پناهگاه می آید و به همین مناسبت به معنای فرار از مشکلات، و هزیمت در میدان جنگ نیز آمده است.
عدول. کنار شدن. «حاص عنه حیصاً عدل و حاد» علی هذا این کلمه معنی و وزناً مثل حید است که گذشت. محیص اسم مکان به معنی فرارگاه و محل کنار شدن است و آن در قرآن پنج بار آمده است برابر است بر ما خواه ناله کنیم یا صبور باشیم ما را فرارگاهی از عذاب نیست.
wikialkb: مَحِیص
پیشنهاد کاربران
نجات دهنده
کلمات دیگر: