مترادف سنخ : دسته، صنف، طبقه، قماش، گروه، قسم، گونه، نوع، اصل، بن، بیخ، بنیاد
سنخ
مترادف سنخ : دسته، صنف، طبقه، قماش، گروه، قسم، گونه، نوع، اصل، بن، بیخ، بنیاد
فارسی به انگلیسی
class, group, category
مترادف و متضاد
دسته، صنف، طبقه، قماش، گروه، قسم، گونه، نوع
اصل، بن
بیخ، بنیاد
۱. دسته، صنف، طبقه، قماش، گروه، قسم، گونه، نوع
۲. اصل، بن
۳. بیخ، بنیاد
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - بن دندان . ۲ - اصل بن بنیاد جمع : اسناخ سنوخ . ۳ - نوع جنس : از سنخ علما نیست .
بیخ و بن دندان . جمع اسناخ و سنوخ
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
سنخ. [ س َ ن ِ ] ( ع ص ) تبناک : بلد سنخ ؛ شهر تبناک. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
سنخ. [ س َ ] ( اِ ) نمک طعام. ( برهان ) ( آنندراج ). || چرک وریم که عربان وسخ گویند. ( برهان ) ( آنندراج ). شوخ.
سنخ. [ س ِ ] ( ع اِ ) بیخ و بن دندان. ج ، اسناخ ، سنوخ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بن دندان و اصل آن. جای رستن دندان بن دندان. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). || بیخ و اصل و ماده هر چیز. ( برهان ). اصل مردم. بیخ و اصل هر چیزی. || بن پیکان. ( مهذب الاسماء ). || گونه. از این سنخ. از این گونه. از این قرار. || تیزی و شدت تب.
سنخ . [ س َ ] (اِ) نمک طعام . (برهان ) (آنندراج ). || چرک وریم که عربان وسخ گویند. (برهان ) (آنندراج ). شوخ .
سنخ . [ س َ ن َ ] (ع مص ) برگردیدن . || تباه شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گند شدن طعام . (تاج المصادر بیهقی ). گند شدن . (دهار). تغییر یافتن . مزه گرداندن روغن و طعام . سنخ الدهن ؛ روغن فاسد شد و تغییر یافت . (از منتهی الارب ). || بسیار خوردن طعام را. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
سنخ . [ س َ ن ِ ] (ع ص ) تبناک : بلد سنخ ؛ شهر تبناک . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
سنخ . [ س ِ ] (ع اِ) بیخ و بن دندان . ج ، اسناخ ، سنوخ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بن دندان و اصل آن . جای رستن دندان بن دندان . (دهار) (مهذب الاسماء). || بیخ و اصل و ماده ٔ هر چیز. (برهان ). اصل مردم . بیخ و اصل هر چیزی . || بن پیکان . (مهذب الاسماء). || گونه . از این سنخ . از این گونه . از این قرار. || تیزی و شدت تب .
فرهنگ عمید
گویش مازنی
صندوق