مترادف محن : رنج ها، سختی ها، محنت ها، مشقات، مشقت ها، آزمایش ها، بلایا
محن
مترادف محن : رنج ها، سختی ها، محنت ها، مشقات، مشقت ها، آزمایش ها، بلایا
فارسی به انگلیسی
sufferings, afflictions, hardships, foils
مترادف و متضاد
رنجها، سختیها، محنتها، مشقات، مشقتها
آزمایشها، بلایا
۱. رنجها، سختیها، محنتها، مشقات، مشقتها
۲. آزمایشها، بلایا
فرهنگ فارسی
( اسم ) جمع محنت : ۱ - آزمایشها . ۲ - رنجها . یا دار محن . دنیا جهان : مرغ روحش کوهمای آشیان قدس بود شد سوی باغ بهشت از دام این دار محن . ( حافظ )
نرم از هر چیزی
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
بسا مردم مستحق راکه تو
برآوردی از ژرف چاه محن.
طاعت او راحت و رفع محن.
ز دست محن مردم ممتحن.
بر او کارگر گشته تیغ محن.
تیره چون روز قصاص و تنگ چون روز محن.
بعد توبه گفتش ای آدم نه من
آفریدم در تو آن جرم و محن.
بسوی دیو محن ناوک شهاب انداز.
مرغ روحش کو همای آشیان قدس بود
شد سوی باغ بهشت از دام این دار محن.
محن. [ م َ ] ( ع مص ) زدن. ( منتهی الارب ). محن فلاناً عشرین سوطاً؛ زد فلان را بیست تازیانه. ( ناظم الاطباء ). || آزمودن. ( غیاث ) ( زوزنی ) ( منتهی الارب ). || بخشیدن.محن الثوب ؛ بخشید آن را. دادن. ما محننی شیئاً؛ ای ما منحنی علی القلب ؛ یعنی نداد مرا چیزی. || پوشیدن و کهنه ساختن جامه را. ( منتهی الارب ). محن الثوب ؛ پوشید آن جامه را تا کهنه شد. ( ناظم الاطباء ). || آرمیدن با زن. ( از منتهی الارب ). || گل و خاک چاه برآوردن و پاک کردن. ( منتهی الارب ).محن البئر؛ برآورد گل و خاک آن چاه را و پاک کرد آن را. ( ناظم الاطباء ). || نرم گردانیدن چرم را یا بر کندن پوست. ( منتهی الارب ). محن الادیم ؛ نرم گردانید آن چرم را و برکند پوست آن را. ( ناظم الاطباء ).
محن. [ م َ ح َ ] ( ع ص ) نرم از هر چیزی. || ( اِمص ) رنج دیدگی یا درماندگی از همه روز رفتن و از جز آن. ( منتهی الارب ).
محن . [ م َ ] (ع مص ) زدن . (منتهی الارب ). محن فلاناً عشرین سوطاً؛ زد فلان را بیست تازیانه . (ناظم الاطباء). || آزمودن . (غیاث ) (زوزنی ) (منتهی الارب ). || بخشیدن .محن الثوب ؛ بخشید آن را. دادن . ما محننی شیئاً؛ ای ما منحنی علی القلب ؛ یعنی نداد مرا چیزی . || پوشیدن و کهنه ساختن جامه را. (منتهی الارب ). محن الثوب ؛ پوشید آن جامه را تا کهنه شد. (ناظم الاطباء). || آرمیدن با زن . (از منتهی الارب ). || گل و خاک چاه برآوردن و پاک کردن . (منتهی الارب ).محن البئر؛ برآورد گل و خاک آن چاه را و پاک کرد آن را. (ناظم الاطباء). || نرم گردانیدن چرم را یا بر کندن پوست . (منتهی الارب ). محن الادیم ؛ نرم گردانید آن چرم را و برکند پوست آن را. (ناظم الاطباء).
محن . [ م َ ح َ ] (ع ص ) نرم از هر چیزی . || (اِمص ) رنج دیدگی یا درماندگی از همه ٔ روز رفتن و از جز آن . (منتهی الارب ).
بسا مردم مستحق راکه تو
برآوردی از ژرف چاه محن .
فرخی .
خدمت او نعمت و دفع بلاست
طاعت او راحت و رفع محن .
فرخی .
رهائی بدو یابد اندر جهان
ز دست محن مردم ممتحن .
فرخی .
هر آن کز تو ای خواجه دور اوفتاد
بر او کارگر گشته تیغ محن .
فرخی .
برچنین اسبی چنین دشتی گذارم در شبی
تیره چون روز قصاص و تنگ چون روز محن .
منوچهری .
خراسان که خلاصه ٔ بیضه ٔ دولت و نقاوه ٔ حوزه ٔ مملکت است بدو ارزانی داشت تا وقت نجوم محن و هجوم فَتِن ناب احدّ و رکن اشدّ او باشد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 45).
بعد توبه گفتش ای آدم نه من
آفریدم در تو آن جرم و محن .
مولوی .
ز جور چرخ چو حافظ به جان رسید دلت
بسوی دیو محن ناوک شهاب انداز.
حافظ.
- دار محن ؛ دنیا :
مرغ روحش کو همای آشیان قدس بود
شد سوی باغ بهشت از دام این دار محن .
حافظ.
فرهنگ عمید
محنت#NAME?
دانشنامه اسلامی
آزمایش کردن . گفتهاند مراد از امتحان در آیه عادت دادن است یعنی آنان کسانی اند که خدا قلوبشان را به تقوی عادت داده است . آزمایش کنید و ببینید که واقعاً مؤمنهاند یا نه؟ این کلمه دوبار بیشتر در قرآن نیامده است.