کلمه جو
صفحه اصلی

سماحت


مترادف سماحت : بخشش، بخشندگی، بلندهمتی، جوانمردی، نیکوئی، تساهل، اغماض، گذشت، ملایمت

مترادف و متضاد

۱. بخشش، بخشندگی، بلندهمتی
۲. جوانمردی
۳. نیکوئی
۴. تساهل، اغماض، گذشت، ملایمت


فرهنگ فارسی

جوانمردشدن، اهل جودوبخشش شدن، جوانمردی، بخشش
۱ - ( مصدر ) جوانمرد گردیدن . ۲ - ( اسم ) جوانمردی بخشش .
جوانمردی و مروت .

فرهنگ معین

(سَ حَ ) [ ع . سماحة ] ۱ - (مص ل . ) جوانمرد گردیدن . ۲ - (اِمص . ) جوانمردی .

لغت نامه دهخدا

سماحت. [ س َ ح َ ] ( ع اِمص ) جوانمردی. ( غیاث ). جوانمردی. مروت. ( ناظم الاطباء ). بذل کردن بعضی از چیزها است بطیب قلب که بذل آن بر او واجب نباشد. ( نفایس الفنون ) : و در آن مجلس قصه سماحت و سخاوت برامکه رحمهم اﷲ میخواندند. ( تاریخ بیهقی ص 16 ).
سماحت تو مثل گشته چون سخای عرب
کفایت تو سمر گشته چون دهای عجم.
مسعودسعد.
رفتار شاهد و لب خندان و روی خوب
چون آدمی طمع نکند در سماحتش.
سعدی.
- ارباب سماحت ؛ مردمان بلندهمت و جوانمرد. ( ناظم الاطباء ).
|| اغماض کردن. ( غیاث ) ( آنندراج ). عفو و اغماض. ( ناظم الاطباء ). || سهل گرفتن. ( غیاث ) ( آنندراج ). || نیک اندیشی. ( ناظم الاطباء ) : اگر بیند ضمان ما را بدین اجابت کند، چنانکه از بزرگی نفس و همت بزرگ و سماحت اخلاق وی سزد.( تاریخ بیهق ).

سماحة. [ س َ ح َ ] ( ع مص ) سخاوت کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). بخشایش آنچه غیرواجب است از راه نکوکاری. ( کشاف اصطلاحات الفنون ) ( از تعریفات جرجانی ). || نازیبا شدن. ( المصادر زوزنی ). || جوانمرد شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). رجوع به سماحت شود.

سماحت . [ س َ ح َ ] (ع اِمص ) جوانمردی . (غیاث ). جوانمردی . مروت . (ناظم الاطباء). بذل کردن بعضی از چیزها است بطیب قلب که بذل آن بر او واجب نباشد. (نفایس الفنون ) : و در آن مجلس قصه ٔ سماحت و سخاوت برامکه رحمهم اﷲ میخواندند. (تاریخ بیهقی ص 16).
سماحت تو مثل گشته چون سخای عرب
کفایت تو سمر گشته چون دهای عجم .

مسعودسعد.


رفتار شاهد و لب خندان و روی خوب
چون آدمی طمع نکند در سماحتش .

سعدی .


- ارباب سماحت ؛ مردمان بلندهمت و جوانمرد. (ناظم الاطباء).
|| اغماض کردن . (غیاث ) (آنندراج ). عفو و اغماض . (ناظم الاطباء). || سهل گرفتن . (غیاث ) (آنندراج ). || نیک اندیشی . (ناظم الاطباء) : اگر بیند ضمان ما را بدین اجابت کند، چنانکه از بزرگی نفس و همت بزرگ و سماحت اخلاق وی سزد.(تاریخ بیهق ).

فرهنگ عمید

جوانمرد شدن، اهل جود و بخشش شدن، جوانمردی، بخشش.

پیشنهاد کاربران

آلوده ای تو حافظ، فیضی ز شاه، درخواه
کان عنصر سماحت بهر طهارت آمد

در اینجا سماحت به معنی جوانمردی هست


کلمات دیگر: