کلمه جو
صفحه اصلی

محاضر


مترادف محاضر : محضرها، دفاتراسنادرسمی ، گواهی ها، استشهادات

متضاد محاضر : محاکم، محکمه ها

فارسی به انگلیسی

presences, dispositions, natures


عربی به فارسی

مدرس , تدريس کننده , سخنران


مترادف و متضاد

محضرها، دفاتراسنادرسمی ≠ محاکم، محکمه‌ها


۱. محضرها، دفاتراسنادرسمی ≠ محاکم، محکمهها
۲. گواهیها، استشهادات


فرهنگ فارسی

جمع محضر
( اسم ) جمع محضر محاضر رسمی . یا محاضر شرع . محاکم شرع .
ابن المورع الهمدانی

فرهنگ معین

(مَ ض ) [ ع . ] (اِ. ) جِ محضر.

لغت نامه دهخدا

محاضر. [ م َ ض ِ ] ( ع اِ ) ج ِ محضر. لغتی است مولد ( از المعجم الوسیط ).
- محاضر شرع ؛ محاکم شرع. رجوع به محضر شود.
|| ج ِ محضر، به معنی دفترخانه ها. رجوع به دفترخانه شود. || ج ِ محضر، رسیدگان به سوی آب. ( ناظم الاطباء ). || ج ِ حاضر. ( آنندراج ).

محاضر. [ م ُ ض ِ ] ( ع ص ) آماده و حاضر. || آنکه در حضور شخص ایستاده است. ( ناظم الاطباء ).

محاضر. [ م َ ض ِ ] ( اِخ ) ابن المورع الهمدانی الیامی ، مکنی به ابوالمورع از رجال حدیث و از مردم کوفه است. ابن سعد او را توثیق و تصدیق کرده و نسائی گوید از اعمش احادیث نیکو و مستقیم روایت کرده است و درحدیث او منکری ندیده ام. اما گروهی وی را به غفلت منسوب داشته اند. در باب نبید بر رأی مردم کوفه بود و هم بدان شهر درگذشت. ( 206 هَ. ق. ) ( الاعلام زرکلی ).

محاضر. [ م َ ض ِ ] (اِخ ) ابن المورع الهمدانی الیامی ، مکنی به ابوالمورع از رجال حدیث و از مردم کوفه است . ابن سعد او را توثیق و تصدیق کرده و نسائی گوید از اعمش احادیث نیکو و مستقیم روایت کرده است و درحدیث او منکری ندیده ام . اما گروهی وی را به غفلت منسوب داشته اند. در باب نبید بر رأی مردم کوفه بود و هم بدان شهر درگذشت . (206 هَ . ق .) (الاعلام زرکلی ).


محاضر. [ م َ ض ِ ] (ع اِ) ج ِ محضر. لغتی است مولد (از المعجم الوسیط).
- محاضر شرع ؛ محاکم شرع . رجوع به محضر شود.
|| ج ِ محضر، به معنی دفترخانه ها. رجوع به دفترخانه شود. || ج ِ محضر، رسیدگان به سوی آب . (ناظم الاطباء). || ج ِ حاضر. (آنندراج ).


محاضر. [ م ُ ض ِ ] (ع ص ) آماده و حاضر. || آنکه در حضور شخص ایستاده است . (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

= محضر

محضر#NAME?



کلمات دیگر: