مترادف سلطنت کردن : پادشاهی کردن، فرمان روایی کردن، حکومت کردن
سلطنت کردن
مترادف سلطنت کردن : پادشاهی کردن، فرمان روایی کردن، حکومت کردن
فارسی به انگلیسی
to reign or rule
reign
مترادف و متضاد
پادشاهی کردن، فرمانروایی کردن، حکومت کردن
فرهنگ فارسی
پادشاهی کردن
لغت نامه دهخدا
سلطنت کردن. [ س َطَ ن َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) پادشاهی کردن :
هر سلطنت که خواهی میکن که دلپذیری
در دست خوبرویان دولت بود اسیری.
هر سلطنت که خواهی میکن که دلپذیری
در دست خوبرویان دولت بود اسیری.
سعدی.
پیشنهاد کاربران
be on the throne
شهریاری کردن ؛ فرمانروایی کردن. سلطنت کردن :
چرا رومیان شهریاری کنند
بدشت سواران سواری کنند.
فردوسی.
چرا رومیان شهریاری کنند
بدشت سواران سواری کنند.
فردوسی.
کلمات دیگر: