کلمه جو
صفحه اصلی

نخوت


مترادف نخوت : افاده، تکبر، خودبزرگ بینی، خودبینی، خودپرستی، خودپسندی، خودخواهی، عجب، غرور، کبر

متضاد نخوت : خشوع

برابر پارسی : خودستایی، خودخواهی، خودپسندی

فارسی به انگلیسی

arrogance, conceit, haughtiness, hauteur, pride, superciliousness, vanity

self-conceited


فارسی به عربی

تکبر

مترادف و متضاد

arrogance (اسم)
سربالایی، تکبر، غرور، نخوت، گستاخی، شدت عمل، گردنفرازی، خود رایی، خود سری، خیره سری، عظمت، خود بینی

افاده، تکبر، خودبزرگ‌بینی، خودبینی، خودپرستی، خودپسندی، خودخواهی، عجب، غرور، کبر ≠ خشوع


فرهنگ فارسی

تکبرکردن، فخرکردن، تکبر، بزرگی، بزرگ منشی
( اسم ) تکبرخودپرستی بزرگ منشی : مفروش بباغ ارم ونخوت شداد یک شیشه می ونوش لبی ولب کشتی . ( حافظ .۳٠۳ ) توضیح درتداول بکسراول تلفظ کنند.یانخوت نفس .خودبینی خودپرستی : ...اما آن کس که مستی اوازنخوت نفس است ...

فرهنگ معین

(نِ وَ ) [ ع . ] (اِمص . ) تکبر، خودبینی .

لغت نامه دهخدا

نخوت. [ ن َخ ْ / ن ِخ ْ وَ ] ( از ع ، اِمص ) تکبر. ( غیاث اللغات ) ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( ناظم الاطباء ). بزرگ منشی. خودبینی. خودپرستی. جاه طلبی. تبختر. ( ناظم لاطباء ). بزرگی. ( غیاث اللغات ). ناز. عظمة. عظومت. عظامة. شنخفة. ( منتهی الارب ). تعظم. عُجب. کبر. استکبار. برتنی. برترمنشی. خودپسندی. غرور. پندار. ( یادداشت مؤلف ). باد. اعجاب. تخایل. فیس. افاده. نخوة. رجوع به نخوة شود : نخوت پادشاهی که در سر ایشان شده است زود بیرون نشودولیکن حالی تسکین خواهد بود. ( تاریخ بیهقی ص 598 ).
وین نخوت و حرص درکشیده
ناگه چو رسن سرت به چنبر.
ناصرخسرو.
بانخوت پلنگی و از سگ گداتری
با سگ گران و سرد بود نخوت پلنگ.
سوزنی.
گفت ندیدم او را نخوت و شکوهی که بدان بر قوت دلیل گرفتمی. ( کلیله و دمنه ). که چون... از خدمتکاران نخوت مشاهدت کند درحال اطراف کار خود فراهم گیرد. ( کلیله و دمنه ). و نخوت پادشاهی وهمت جهانگیری بدان مقرون باشد. ( کلیله و دمنه ).
چون سر از تن برفت سر نکشد
نخوت تاج بخشی و دستار.
خاقانی.
پیش رخ چو ماه تو بنهاده آفتاب
هر نخوتی که داشته اندر سر آفتاب.
خاقانی.
هرکه ز طریق نخوت آمد به دار ملکت
دید این شرف که داری زآن نقد شد وبالش.
خاقانی.
از سر اعتزاز به عزت ملک و اغترا به نخوت پادشاهی از او سخن های نالایق حادث می گشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 340 ). امیر عضدالدوله با جلالت قدر و نباهت ذکر و خشونت جانب و عزت ملک و نخوت پادشاهی همواره رضاء آن جانب نگاه داشتی. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 30 ). صحیفه عمر بوعلی بر آن صورت ختم شد و شاهین نخوت او که در هواء کبریاء پرواز میکرد در دام مهانت و مذلت افتاد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 131 ).
ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما.
مولوی.
ز نخوت بر او التفاتی نکرد
جوان سر برآورد کای پیرمرد.
سعدی.
نه آنکه بر در دعوی نشیند از نخوت
وگر خلاف کنندش به جنگ برخیزد.
سعدی.
ای توانگر مفروش اینهمه نخوت که تو را
سر و زر در کنف همت درویشان است.
حافظ.
|| نازیدن. بزرگ منشی نمودن. رجوع به نخوة شود. || ستودن. رجوع به نخوة شود.

نخوة. [ ن َخ ْ وَ ] ( ع اِمص )تکبر. ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ناز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ نظام ). کبر. فخر. ( معجم متن اللغة ) ( المنجد ). || مروءة. ( المنجد ) ( اقرب الموارد ). بزرگواری. ( مهذب الاسماء ). حماسه. ( اقرب الموارد ). دلیری. ( فرهنگ نظام ). || بزرگی. ( فرهنگ نظام ). عظمت. ( اقرب الموارد ) ( معجم متن اللغة ) ( المنجد ) ( مهذب الاسماء ). رجوع به نخوت شود. || ( مص ) نازیدن. بزرگ منشی نمودن. فخر کردن. ( از منتهی الارب ). ناز کردن. فخر کردن. تکبر نمودن. ( از ناظم الاطباء ). افتخار کردن. بزرگی نمودن. ( از اقرب الموارد ) ( از معجم متن اللغة ). رجوع به نخوت شود. || مدح کردن کسی را. ( از اقرب الموارد ) ( از معجم متن اللغة ). ستودن.( از ناظم الاطباء ). ستودن کسی را. ( از منتهی الارب )

نخوت . [ ن َخ ْ / ن ِخ ْ وَ ] (از ع ، اِمص ) تکبر. (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ) (دهار) (ناظم الاطباء). بزرگ منشی . خودبینی . خودپرستی . جاه طلبی . تبختر. (ناظم لاطباء). بزرگی . (غیاث اللغات ). ناز. عظمة. عظومت . عظامة. شنخفة. (منتهی الارب ). تعظم . عُجب . کبر. استکبار. برتنی . برترمنشی . خودپسندی . غرور. پندار. (یادداشت مؤلف ). باد. اعجاب . تخایل . فیس . افاده . نخوة. رجوع به نخوة شود : نخوت پادشاهی که در سر ایشان شده است زود بیرون نشودولیکن حالی تسکین خواهد بود. (تاریخ بیهقی ص 598).
وین نخوت و حرص درکشیده
ناگه چو رسن سرت به چنبر.

ناصرخسرو.


بانخوت پلنگی و از سگ گداتری
با سگ گران و سرد بود نخوت پلنگ .

سوزنی .


گفت ندیدم او را نخوت و شکوهی که بدان بر قوت دلیل گرفتمی . (کلیله و دمنه ). که چون ... از خدمتکاران نخوت مشاهدت کند درحال اطراف کار خود فراهم گیرد. (کلیله و دمنه ). و نخوت پادشاهی وهمت جهانگیری بدان مقرون باشد. (کلیله و دمنه ).
چون سر از تن برفت سر نکشد
نخوت تاج بخشی و دستار.

خاقانی .


پیش رخ چو ماه تو بنهاده آفتاب
هر نخوتی که داشته اندر سر آفتاب .

خاقانی .


هرکه ز طریق نخوت آمد به دار ملکت
دید این شرف که داری زآن نقد شد وبالش .

خاقانی .


از سر اعتزاز به عزت ملک و اغترا به نخوت پادشاهی از او سخن های نالایق حادث می گشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 340). امیر عضدالدوله با جلالت قدر و نباهت ذکر و خشونت جانب و عزت ملک و نخوت پادشاهی همواره رضاء آن جانب نگاه داشتی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 30). صحیفه ٔ عمر بوعلی بر آن صورت ختم شد و شاهین نخوت او که در هواء کبریاء پرواز میکرد در دام مهانت و مذلت افتاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 131).
ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما.

مولوی .


ز نخوت بر او التفاتی نکرد
جوان سر برآورد کای پیرمرد.

سعدی .


نه آنکه بر در دعوی نشیند از نخوت
وگر خلاف کنندش به جنگ برخیزد.

سعدی .


ای توانگر مفروش اینهمه نخوت که تو را
سر و زر در کنف همت درویشان است .

حافظ.


|| نازیدن . بزرگ منشی نمودن . رجوع به نخوة شود. || ستودن . رجوع به نخوة شود.

فرهنگ عمید

تکبر کردن، فخر کردن، تکبر، بزرگی، بزرگ منشی، خودستایی.

گویش مازنی

/naKhoot/ نخود

نخود


پیشنهاد کاربران

ابهت

غرور و خود بزرگ بینی

خود پسندی


کلمات دیگر: