شترمرغ مرد بی وقار و بی اعتبار
هرد
فرهنگ فارسی
شترمرغ مرد بی وقار و بی اعتبار
لغت نامه دهخدا
هرد. [ هََ ] ( ع مص ) نیک پختن گوشت را و مهراکردن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || دریدن و پاره پاره کردن جامه را. || دست یافتن بر چیزی. || طعن کردن در ناموس کسی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || شکافتن به جهت تباه کردن. ( منتهی الارب ). شکافتن برای افساد یا اصلاح. ( اقرب الموارد ). || خواستن چیزی را. || خوب پخته شدن گوشت. || در آشوب و فتنه درافتادن. ( منتهی الارب ). || زردکردن جامه را. ( تاج المصادر بیهقی ). || ( اِ ) هرج و فتنه : وقعوا فی الهرد. ( از اقرب الموارد ).
هرد. [ هَُ ] ( ع اِ ) زعفران.( منتهی الارب ). الکوکم الاصفر. ( اقرب الموارد ). || گل سرخ. ( منتهی الارب ). الطین الاحمر. ( اقرب الموارد ). || بیخ درختی است که بدان رنگ کنند. ( منتهی الارب ). و رنگ زرد دهد. ( از اقرب الموارد ).
هرد. [ هَِ ] ( ع اِ ) شترمرغ. ( منتهی الارب ). || ( ص ) مرد بی وقار و بی اعتبار. ( منتهی الارب ). الرجل الساقط. ( اقرب الموارد ).
هرد. [ هََ ] (اِ) در فارسی و عربی از هریدر سنسکریت است به معنی چوب زرد. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). زردچوبه را گویند و به عربی عروق الصفر خوانند. (برهان ).
هرد. [ هََ ] (ع مص ) نیک پختن گوشت را و مهراکردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || دریدن و پاره پاره کردن جامه را. || دست یافتن بر چیزی . || طعن کردن در ناموس کسی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شکافتن به جهت تباه کردن . (منتهی الارب ). شکافتن برای افساد یا اصلاح . (اقرب الموارد). || خواستن چیزی را. || خوب پخته شدن گوشت . || در آشوب و فتنه درافتادن . (منتهی الارب ). || زردکردن جامه را. (تاج المصادر بیهقی ). || (اِ) هرج و فتنه : وقعوا فی الهرد. (از اقرب الموارد).
هرد. [ هَِ ] (ع اِ) شترمرغ . (منتهی الارب ). || (ص ) مرد بی وقار و بی اعتبار. (منتهی الارب ). الرجل الساقط. (اقرب الموارد).
هرد. [ هَُ ] (ع اِ) زعفران .(منتهی الارب ). الکوکم الاصفر. (اقرب الموارد). || گل سرخ . (منتهی الارب ). الطین الاحمر. (اقرب الموارد). || بیخ درختی است که بدان رنگ کنند. (منتهی الارب ). و رنگ زرد دهد. (از اقرب الموارد).
فرهنگ عمید
گویش مازنی
صوتی برای بازگرداندن و تغییر مسیر گاو