کلمه جو
صفحه اصلی

واره

فارسی به انگلیسی

values


فرهنگ فارسی

پساوندکه در آخرکلمه درمی آیدوهمان معنی واراست
۱ - به آخر اسم ملحق شود دال بر معانی ذیل : الف - دال بر شباهت و مانندگی : فغواره ماهواره . ب - دال بر تعلق و ارتباط دستواره دماغواره گوشواره . ج - دال بر مکان اندخسواره چراغواره .
وار شبه

فرهنگ معین

(ر ) (اِ. ) نوبت ، مرتبه .
(ر ) (پس . ) به آخر اسم ملحق شود دال بر معانی ذیل : الف - دال بر شباهت و مانندگی : ماهواره . ب - دال بر تعلق و ارتباط : گوشواره . ج - دال بر مکان : چراغواره .

(ر ) (اِ.) نوبت ، مرتبه .


(ر ) (پس .) به آخر اسم ملحق شود دال بر معانی ذیل : الف - دال بر شباهت و مانندگی : ماهواره . ب - دال بر تعلق و ارتباط : گوشواره . ج - دال بر مکان : چراغواره .


لغت نامه دهخدا

واره. [ رَ / رِ ] ( پسوند ) وار. شبه. مانند. نظیر. ( آنندراج ). در کلمات فغواره ، گاهواره ، ماهواره :
بدان طفل مانم که هنگام خواب
به گهواره خوابش آید شتاب.
نظامی.
|| پسوند آلت مانند گوشواره ، دستواره. ( از یادداشت مؤلف ). || پسوند مکان مانند چراغ واره. ( از یادداشت مؤلف ). اندخسواره به معنی پناه و تکیه گاه :
ز خشم این کهن گرگ ژکاره
ندارم جز درت اندخسواره.
لبیبی.
|| ( اِ ) بسیار. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). مقدار زیاد. ( ناظم الاطباء ). || کرت. مرتبه. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). || نوبت. ( برهان ) :
گل دگر ره به گلستان آمد
واره باغ و بوستان آمد.
رودکی.
در برخی از قراء چهارمحال از جمله به یوشگان و قلعه تک ، کلمه واره متداول است به معنی نوبت. گویند شیر خود را به واره دادیم یا امروز واره شیر است. اهل قریه هر یک گاوی یا گوسفند و بزی دارند بیش و کم و اگر هر شب و روز خود بدوشند شیر به اندازه ای که بتوان با آن پنیر و کره و سرشیر و خامه و دیگر محصولات لبنی ساخت به دست نمی آید از اینرو با حسابی که خود دارند در طول سال یک یا چند روز ( بر حسب تعداد حیوان شیرده ) شیر مجموع دامهای شیر ده را به یک خانه می دهند تا برای گرفتن محصولات لبنی کافی باشد. ( یادداشت مؤلف ). || فصل و موسم. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). و رجوع به وار شود. || رسم و عادت. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). || طریقه. ( ناظم الاطباء ). راه. ( یادداشت مؤلف ). || صاحب و خداوند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

۱. شبیه، نظیر (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): سنگواره.
۲. برای تبدیل صفت به اسم به کار می رود: گوشواره، دستواره، گاهواره، مشتواره.
۳. (اسم ) [قدیمی] بار، کرت، مرتبه، نوبت: گُل دگرره به گُلْسِتان آمد / وارۀ باغ و بوستان آمد (رودکی: ۴۹۷ ).

دانشنامه عمومی

(اصفهان، روستای هاردنگ) در آبیاری زمین کشاورزی، تقسیم و تنظیم آب به نحوی که به همۀ قسمت های کشتزار آب برسد. || (ضرب المثل محلی) «مرد آره و زن واره»: وظیفۀ مرد این است که کار کند و پول بیاورد و وظیفۀ زن این است که این پول را درست خرج کند و صرفه جویی کند.


گویش مازنی

/vaare/ بار و دفعه

بار و دفعه


واژه نامه بختیاریکا

( وارِه (وا ری) ) واریز؛ باز ریز
( وارَه ) به راه ( راست ) ؛

پیشنهاد کاربران

به فتح ر
در زبان تالشی به معنی نیمچه مرغ حدودا ۳ ماهه است


کلمات دیگر: