کلمه جو
صفحه اصلی

مکاشفت

فرهنگ فارسی

( مصدر ) مکاشفه [ ... و اسباب منازعت و مکاشفت بریده شود . ] ( بیهقی . فض . ۵۱٠ )
مکاشفه . دشمنی آشکار کردن

لغت نامه دهخدا

مکاشفت. [ م ُ ش َ / ش ِ ف َ ] ( از ع ، مص ) مکاشفة. دشمنی آشکار کردن. آشکارا خصومت ورزیدن. خصومت علنی : آن مکاشفت میان وی و آن امیرابوالفضل بیفتاد. ( تاریخ سیستان ). چون به مکاشفت و دشمنی آشکارا کاری بسیار نرود و به زرق و افتعال دست زده اند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 131 ). کار جنگ و مکاشفت میان ایشان مدتی دراز پیچیده بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 548 ). میان وی و پسران علی تکین مکاشفتی سخت بزرگ بپای شد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 581 ). موجب این مکاوحت و اسباب این مکاشفت چیست. ( سندبادنامه ص 241 ). چنانکه مناقشت زایل گردد و مکاشفت باطل شود. ( سندبادنامه ص 244 ). برزبان رسولان از مکاشفت ایلک خان تبرا می کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 331 ). براین جمله تا مدت یک ماه مکاشفت قایم بود. ( جهانگشای جوینی ). مخالفت اظهار کرد و مکاشفت پیدا. ( جهانگشای جوینی ). چون سلطان شاه خبر مکاشفت ایشان بدانست شادان شد. ( جهانگشای جوینی ). سلطان فرمود که غرض او از این رأی مکاشفت اتابک فارس است. ( جهانگشای جوینی ). چون نهاراً و جهاراً مکاوحت و مکاشفت او متعذر بود. ( جهانگشای جوینی ). و رجوع به مکاشفة و مکاشفه شود.
- مکاشفت کردن ؛ دشمنی آشکار ورزیدن : بنده برگ نداشت پیرانه سر که از محنتی بجسته و دیگر مکاشفت با خلق کند. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 163 ).
|| مکاشفه. کشف شدن امور غیبی بر کسی : خداوند محاضره را عقل راه نماید و صاحب مکاشفت را علمش نزدیک کند. ( ترجمه رساله قشیریه چ فروزانفر ص 118 ). و رجوع به مکاشفه ( اصطلاح تصوف ) شود.

مکاشفة. [ م ُ ش َ ف َ ] ( ع مص ) دشمنی کردن. ( دهار ).با کسی آشکارا جنگ و دشمنی کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). دشمنی پیدا کردن و با کسی آشکارا جنگ کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). دشمنی را ظاهر و هویدا کردن و با کسی آشکارا جنگ کردن. ( ناظم الاطباء ). آشکار و ظاهرکردن عداوت. ( از اقرب الموارد ). || برهنه کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || آشکار کردن آنچه در دل است. بر کسی و آگاه ساختن او رابه آن. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به مکاشفه شود.

مکاشفت . [ م ُ ش َ / ش ِ ف َ ] (از ع ، مص ) مکاشفة. دشمنی آشکار کردن . آشکارا خصومت ورزیدن . خصومت علنی : آن مکاشفت میان وی و آن امیرابوالفضل بیفتاد. (تاریخ سیستان ). چون به مکاشفت و دشمنی آشکارا کاری بسیار نرود و به زرق و افتعال دست زده اند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 131). کار جنگ و مکاشفت میان ایشان مدتی دراز پیچیده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 548). میان وی و پسران علی تکین مکاشفتی سخت بزرگ بپای شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 581). موجب این مکاوحت و اسباب این مکاشفت چیست . (سندبادنامه ص 241). چنانکه مناقشت زایل گردد و مکاشفت باطل شود. (سندبادنامه ص 244). برزبان رسولان از مکاشفت ایلک خان تبرا می کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 331). براین جمله تا مدت یک ماه مکاشفت قایم بود. (جهانگشای جوینی ). مخالفت اظهار کرد و مکاشفت پیدا. (جهانگشای جوینی ). چون سلطان شاه خبر مکاشفت ایشان بدانست شادان شد. (جهانگشای جوینی ). سلطان فرمود که غرض او از این رأی مکاشفت اتابک فارس است . (جهانگشای جوینی ). چون نهاراً و جهاراً مکاوحت و مکاشفت او متعذر بود. (جهانگشای جوینی ). و رجوع به مکاشفة و مکاشفه شود.
- مکاشفت کردن ؛ دشمنی آشکار ورزیدن : بنده برگ نداشت پیرانه سر که از محنتی بجسته و دیگر مکاشفت با خلق کند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 163).
|| مکاشفه . کشف شدن امور غیبی بر کسی : خداوند محاضره را عقل راه نماید و صاحب مکاشفت را علمش نزدیک کند. (ترجمه ٔ رساله ٔ قشیریه چ فروزانفر ص 118). و رجوع به مکاشفه (اصطلاح تصوف ) شود.


پیشنهاد کاربران

کشف کردن و اشکار ساختن/
و در اصطلاح عرفانی پی بردن به حقایق می باشد . . .


پیدا کردن آنچه نا مشخص و نا معلوم است. تفکر در باره آنچه شخص فکر می کند وجود دارد ولی کسی از آن اطلاع ندارد

در اصطلاح عرفانی به معنای پی بردن به حقیقت هاست


کلمات دیگر: