کلمه جو
صفحه اصلی

مشجر


مترادف مشجر : پردرخت، درخت زار، درختکاری شده

برابر پارسی : پُردار و درخت، پردار و درخت، درختکاری

فارسی به انگلیسی

treed, wooded, woody, planted with trees, figured with trees and leaves

planted with trees, figured with trees and leaves


treed, wooded, woody


عربی به فارسی

پوشيده شده از درخت , خيلي انبوه


مترادف و متضاد

پردرخت، درخت‌زار، درختکاری شده


فرهنگ فارسی

درخت دار، درختکاری شده، آنچه به شکل درخت باشد
( اسم ) ۱ - آنچه که بصفت وشکل شجر ( درخت ) باشد . ۲ - درختکاری شده : خیابان مشجر . ۳ - جام. منقش بشاخ و برگ : سیه چشمی که تا رویش بدیدم سر شکم خون شدست و بر مشجر . ( دقیقی . گنج سخن )
جامه منقش به شاخ و برگ و جز آن و آنچه بر صفت شجر باشد

فرهنگ معین

(مُ شَ جَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) درختکاری شده ، درخت دار.

لغت نامه دهخدا

مشجر. [ م َ ج َ] (ع اِ) روئیدنگاه درخت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط).


مشجر. [ م ُ ج ِ ] ( ع اِ ) واد مشجر؛ رودبار بسیاردرخت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

مشجر. [ م َ ج َ] ( ع اِ ) روئیدنگاه درخت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ).

مشجر. [ م َ ج َ / م ِ ج َ ] ( ع اِ ) کجاوه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). کجاوه و چوب هوده و مرکبی کوچکتر از هوده که پوشش ندارد. ج ، مَشاجر. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

مشجر. [ م ِ ج َ ] ( ع اِ ) سه پایه که بر آن متاع و رخت اندازند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سه پایه ای که بر آن رخت و متاع اندازند. ( ناظم الاطباء ). مِشجَب. ج ، مَشاجر. ( محیط المحیط ) ( اقرب الموارد ). و رجوع به مشجب شود. || سه پایه گازر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ج ، مشاجر. ( ناظم الاطباء ). || چوب هوده یا مرکبی است کوچک از هوده که پوشش ندارد. || کجاوه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

مشجر. [ م ُ ش َج ْ ج َ ] ( ع ص ، اِ ) جامه منقش به شاخ و برگ و جز آن و آنچه بر صفت شجر باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). جامه که نقوش صورتهای درختان داشته باشد. ( غیاث ). هر آنچه دارای شکلهایی باشد مانا به درخت و آنچه بر صفت درخت باشد. ( ناظم الاطباء ) ( از محیط المحیط ) ( از اقرب الموارد ): دیباج مشجر؛ دیبای منقش به شکل درخت. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || کتابت مردم چین که درهم آمده مانند درخت است و از بالا به پائین خوانده می شود بدین کلمه ملقب است. ( از محیط المحیط ) ( از اقرب الموارد ). || زمین درختناک. ( ناظم الاطباء ). درختناک. آنجا که درخت کارند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
شهری که همه باغ پر از میوه پر از گل
دیوار مزین همه و خاک مشجر.
ناصرخسرو.
- مشجر مطیر ؛ عبارت است از آن که در حشو ابیات مشجر آرند و در صدر نام پرندگان بنویسند و صورتشان هم در نقش آرند، آن را مشجر مطیر متصور نامند... ( از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 742 ). و رجوع به همین کتاب ص 742 شود.
|| ( اصطلاح ادبی ) نزد شعراءداخل است در موشح و آن بیتی است که راست نویسند و آن را تنه درخت تصور کنند و نام آن بیت اصل کنند و بعد از یک طرف بیت اصل هم از لفظ اول آن بیت ، بیتی انشا کنند و بنویسند و چنین در طرف دوم به ازای لفظ دوم آن بیت اصل بیتی دیگر انشا کنند و بنویسند، در این فرع گویی دو لفظ از بیت اصل است باز از بیت اصل سه لفظ در صدر بیت فرع در هر دو طرف آرند و همچنین تا اتمام کنند. ( کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 742 ).

مشجر. [ م َ ج َ / م ِ ج َ ] (ع اِ) کجاوه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کجاوه و چوب هوده و مرکبی کوچکتر از هوده که پوشش ندارد. ج ، مَشاجر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


مشجر. [ م ِ ج َ ] (ع اِ) سه پایه که بر آن متاع و رخت اندازند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سه پایه ای که بر آن رخت و متاع اندازند. (ناظم الاطباء). مِشجَب . ج ، مَشاجر. (محیط المحیط) (اقرب الموارد). و رجوع به مشجب شود. || سه پایه ٔ گازر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ، مشاجر. (ناظم الاطباء). || چوب هوده یا مرکبی است کوچک از هوده که پوشش ندارد. || کجاوه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).


مشجر. [ م ُ ج ِ ] (ع اِ) واد مشجر؛ رودبار بسیاردرخت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


مشجر. [ م ُ ش َج ْ ج َ ] (ع ص ، اِ) جامه ٔ منقش به شاخ و برگ و جز آن و آنچه بر صفت شجر باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). جامه که نقوش صورتهای درختان داشته باشد. (غیاث ). هر آنچه دارای شکلهایی باشد مانا به درخت و آنچه بر صفت درخت باشد. (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد): دیباج مشجر؛ دیبای منقش به شکل درخت . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کتابت مردم چین که درهم آمده مانند درخت است و از بالا به پائین خوانده می شود بدین کلمه ملقب است . (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). || زمین درختناک . (ناظم الاطباء). درختناک . آنجا که درخت کارند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
شهری که همه باغ پر از میوه پر از گل
دیوار مزین همه و خاک مشجر.

ناصرخسرو.


- مشجر مطیر ؛ عبارت است از آن که در حشو ابیات مشجر آرند و در صدر نام پرندگان بنویسند و صورتشان هم در نقش آرند، آن را مشجر مطیر متصور نامند... (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 742). و رجوع به همین کتاب ص 742 شود.
|| (اصطلاح ادبی ) نزد شعراءداخل است در موشح و آن بیتی است که راست نویسند و آن را تنه ٔ درخت تصور کنند و نام آن بیت اصل کنند و بعد از یک طرف بیت اصل هم از لفظ اول آن بیت ، بیتی انشا کنند و بنویسند و چنین در طرف دوم به ازای لفظ دوم آن بیت اصل بیتی دیگر انشا کنند و بنویسند، در این فرع گویی دو لفظ از بیت اصل است باز از بیت اصل سه لفظ در صدر بیت فرع در هر دو طرف آرند و همچنین تا اتمام کنند. (کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 742).

فرهنگ عمید

۱. درخت دار، درخت کاری شده.
۲. دارای نقوشی شبیه شاخ وبرگ: شیشهٴ مشجر.

جدول کلمات

درخت دار

پیشنهاد کاربران

این واژه تبارانه پارسى ست یعنى خودش پارسى نیست لیک سرچشمه اش پارسى است و تازیان ( اربان ) از واژه ى پارسى و پهلوى شجریا/شیجْرایى Shajriya /Shijrai ( : درخت ) برداشته و معرب نموده و ساخته اند : الشجرة ، شِجار ، تشجیر ، مشجّر و . . . !!!! همتایان این واژه در پارسى
: دارینیک Darinik ( پهلوى: مشجر ، درخت کارى شدن ، پردرخت ) ، درختانیک Deraxtanik ( پهلوى - پیشنهادى: مشجر ، پُر از درخت ، درخت کارى شده ) ، شَجریاییک Shajriyayik ( پهلوى - پیشنهادى: شَجْریا:پهلوى: درخت + ایک ( صفت ساز ) : مشجر ، درخت کارى شده ) ، پوردار Purdar ( پهلوى:
پردرخت ، مشجر )


کلمات دیگر: