کلمه جو
صفحه اصلی

خیز برداشتن

فرهنگ فارسی

بقصد دور جستن خود را گرد کردن چنانکه شیر و ببر و غیره یا قصد جستن با جستن .

لغت نامه دهخدا

خیز برداشتن. [ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) بقصد دور جستن خود را گرد کردن چنانکه شیر و ببر و غیره. دور جستن چنانکه شیر برای شکاری بقصد جایی. || جستن از جائی بجائی دور. جستن مسافتی دور را. || قصد جستن یا جستن. ( یادداشت مؤلف ). || ورم کردن. آماس کردن. باد آوردن. آماسیدن. آماس پدید کردن. چنانکه گویند پشت دستش خیز برداشته یعنی پشت دستش بادآورده.

پیشنهاد کاربران

جستن، جهیدن، پریدن

یورش بردن - حمله ور شدن - هجوم بردن

leap

The ball was hit well, but the centerfielder made a leaping, one - handed catch to end the game
به توپ ضربه خوبی وارد شد اما بازیکن میانی ( centerfielder ) خیز برداشت و با یه دست توپ رو گرفت تا بازی بدین ترتیب به پایان برسه

دویدن، سریع راه رفتن


کلمات دیگر: