کلمه جو
صفحه اصلی

دوم

فارسی به انگلیسی

second, second-class, secondary, subordinate, second best

second


second, second-class, secondary, subordinate


فارسی به عربی

ثانیة

مترادف و متضاد

secondary (صفت)
فرعی، کمکی، ثانوی، دوم، ثانیوی، حاکی از زمان گذشته

t'other (صفت)
دیگری، دومی، دوم

second (صفت)
مجدد، دومی، دوم

فرهنگ فارسی

یکی از بلندترین قله های کوههای مرکزی فرانسه که ۱۴۶۵ متر ارتفاع دارد. در قله مزبورخرابه های معبد عطارد ( مرکور ) دیده میشود.
در مرحله دو دومین ثانی .
دوام همیشگی .

لغت نامه دهخدا

دوم. [ دُ وُ ] ( عدد ترتیبی ، ص نسبی ) دویم.( ناظم الاطباء ). دویم که می نویسند خلاف قاعده است چراکه یاء در اخواتش هیچ جا نیست لیکن معهذا در نظم بعضی استادان آمده است مگر صحیح دوم است بدون یاء. ( ازآنندراج ). ثانی. ثانیه. دیگری. دگری. ثناء. مرتبه پس از یک و قبل از سه. ( یادداشت مؤلف ) :
دوم دانش از آسمان بلند
که بر پای چون است بی داروبند.
ابوشکور.
قناعت دوم بی نیازی است. ( قابوسنامه ).
یکی است فرد که فردیتش جدا نه ازوست
که نیستش دوم و نیز نیستش تکرار.
ناصرخسرو.
مکان علم فرقان است و جان ِ جان تو علم است
از این جان دوم یک دم به جان اولت بردم.
ناصرخسرو
مقدری است نه چونان که قدرتش دوم است
مؤثر است نه از چیز و نه به دست افزار.
ناصرخسرو.
در عالم دوم که بود کارگاهشان
ویران کنندگان بنا و بنا گرند.
ناصرخسرو.
بخت بدرنگ من امروز گم است
یا رب این رنگ سواد از چه خم است
باز چون بر سر خلق افتد کار
زر بر سفله خدای دوم است.
خاقانی.
دوم چون مرکبت را پی بریدند
وزان بر خاطرت گردی ندیدند.
نظامی.
هر نوبتم که درنظر ای ماه بگذری
بار دوم ز بار نخستین نکوتری.
سعدی.
نه در مردی او را نه در مردمی
دوم در جهان کس شنید آدمی.
سعدی ( بوستان ).
شود ز حشر نمایان فروغ گنبد تو
بدان مثابه که گویی تجلی دوم است.
باقر کاشی ( از آنندراج ).
مشاطه صنعش نشود محرم هر هفت
کائینه به خود برد فرو شکل دوم را.
حکیم زلالی ( از آنندراج ).

دوم. [ دُ وُ ] ( اِ ) انگشت چهارم که انگشت بنصر باشد. || پشت. || ( ص ) زیردست. ( ناظم الاطباء ).

دوم. [ دَ ] ( ع اِ ) درخت بوی جهودان. و به هندی کوکل است. ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). خرمای هندی. ( دهار ) ( ملخص اللغات ). به لغت مغربی خرماست. ( تخفه حکیم مؤمن ). درخت خرمای هندی. ( مهذب الاسماء ). درختی که صمغ آن مقل است. مقل. وقل. ثمرآن مقل مکی و نام دیگرش بوی جهودان است. ( یادداشت مؤلف ). درخت مقل است. ( اختیارات بدیعی ).عرب درخت مقل را دوم گوید و او را خوشه ها باشد چنانکه درخت خرما و در آن خوشه ها باشد و آنچه تر بود عرب او را بهش گوید و چون خشک شود او را وقل گویند و آنچه خوردن را شاید او را جنی گویند. درخت ضخیم باشد شبیه درخت خرما در برگ و پوست. ( از تذکره صیدنه ابوریحان بیرونی ). درخت کنار. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). || هر درخت بزرگ. || ( ص ) همیشه آرمیده از هر چیز. || سایه آرمیده. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ).

دوم . [ ] (اِخ ) اسم طایفه از ایلات کرد ایران است که تقریباً 200خانوار می شوند و بعضی تخته قاپو و زارع و قسمت دیگرچادرنشین هستند. (از جغرافیایی سیاسی کیهان ص 59).


دوم . [ دَ ] (ع اِ) درخت بوی جهودان . و به هندی کوکل است . (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). خرمای هندی . (دهار) (ملخص اللغات ). به لغت مغربی خرماست . (تخفه ٔ حکیم مؤمن ). درخت خرمای هندی . (مهذب الاسماء). درختی که صمغ آن مقل است . مقل . وقل . ثمرآن مقل مکی و نام دیگرش بوی جهودان است . (یادداشت مؤلف ). درخت مقل است . (اختیارات بدیعی ).عرب درخت مقل را دوم گوید و او را خوشه ها باشد چنانکه درخت خرما و در آن خوشه ها باشد و آنچه تر بود عرب او را بهش گوید و چون خشک شود او را وقل گویند و آنچه خوردن را شاید او را جنی گویند. درخت ضخیم باشد شبیه درخت خرما در برگ و پوست . (از تذکره ٔ صیدنه ٔ ابوریحان بیرونی ). درخت کنار. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). || هر درخت بزرگ . || (ص ) همیشه آرمیده از هر چیز. || سایه ٔ آرمیده . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از منتهی الارب ).


دوم . [ دَ ] (ع مص ) دوام . همیشگی . پیوستگی . پیوسته بودن . دایمی بودن . همواره بودن . (یادداشت مؤلف ). همیشه بودن . (ترجمان القرآن جرجانی ص 49). (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). همیشگی نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || آرام گرفتن جوشش دیگ و ساکن شدن آن . (ناظم الاطباء). || آرام گرفتن . || ساکن شدن . || اقامت نمودن به جایی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || پی هم باریدن باران . (ناظم الاطباء). ماذلت السماء دوماً دوماً یا دیماً دیماً؛ یعنی پیوسته بارنده است . (منتهی الارب ). || پر گردیدن دلو. || مبتلا به علت دوام گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). و رجوع به دوام شود.


دوم . [ دُ وُ ] (اِ) انگشت چهارم که انگشت بنصر باشد. || پشت . || (ص ) زیردست . (ناظم الاطباء).


دوم . [ دُ وُ ] (عدد ترتیبی ، ص نسبی ) دویم .(ناظم الاطباء). دویم که می نویسند خلاف قاعده است چراکه یاء در اخواتش هیچ جا نیست لیکن معهذا در نظم بعضی استادان آمده است مگر صحیح دوم است بدون یاء. (ازآنندراج ). ثانی . ثانیه . دیگری . دگری . ثناء. مرتبه ٔ پس از یک و قبل از سه . (یادداشت مؤلف ) :
دوم دانش از آسمان بلند
که بر پای چون است بی داروبند.

ابوشکور.


قناعت دوم بی نیازی است . (قابوسنامه ).
یکی است فرد که فردیتش جدا نه ازوست
که نیستش دوم و نیز نیستش تکرار.

ناصرخسرو.


مکان علم فرقان است و جان ِ جان تو علم است
از این جان دوم یک دم به جان اولت بردم .

ناصرخسرو


مقدری است نه چونان که قدرتش دوم است
مؤثر است نه از چیز و نه به دست افزار.

ناصرخسرو.


در عالم دوم که بود کارگاهشان
ویران کنندگان بنا و بنا گرند.

ناصرخسرو.


بخت بدرنگ من امروز گم است
یا رب این رنگ سواد از چه خم است
باز چون بر سر خلق افتد کار
زر بر سفله خدای دوم است .

خاقانی .


دوم چون مرکبت را پی بریدند
وزان بر خاطرت گردی ندیدند.

نظامی .


هر نوبتم که درنظر ای ماه بگذری
بار دوم ز بار نخستین نکوتری .

سعدی .


نه در مردی او را نه در مردمی
دوم در جهان کس شنید آدمی .

سعدی (بوستان ).


شود ز حشر نمایان فروغ گنبد تو
بدان مثابه که گویی تجلی دوم است .

باقر کاشی (از آنندراج ).


مشاطه ٔ صنعش نشود محرم هر هفت
کائینه به خود برد فرو شکل دوم را.

حکیم زلالی (از آنندراج ).



دانشنامه عمومی

دوم ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
دوم (بازی ویدئویی ۱۹۹۳)
دوم (ری بوت)

دانشنامه آزاد فارسی

دوم (موسیقی)(second)
در موسیقی، فاصله ای دربردارندۀ دو نت دیاتونیک. فاصلۀ دوم یک فاصلۀ ناقص (که می تواند بزرگ یا کوچک باشد) است. دوم بزرگ از دو نیم پرده تشکیل شده است (مثل دو رِ). دوم کوچک از یک نیم پرده تشکیل می شود (دو ـ رِ بمل).

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی أَثَاماً: سزا-مجازات - کیفر سخت
معنی أَثْخَنتُمُوهُمْ: بسیار آنها را کشتید- برآنها غلبه کردید - آنان را از قدرت و توان انداختید (کلمه اثخان به معنای بسیار کشتن ، و غلبه و قهر بر دشمن است . کلمه ثِخَن به معنی غلظت و بی رحمی است و اثخان کسی به معنی بازداشتن و مانع حرکت وجنبش او شدن است مثلاً با کشتن او . د...
معنی أَثَرِ: اثر-جای پا
معنی أَثَرْنَ: زیر ورو کردند-برپا نمودند
معنی أَثَرِی: در پی من
معنی أَثْقَالاًَ: بارهای سنگین
معنی أَثْقَالَکُمْ: بارهای سنگینتان
معنی أَثْقَالَهَا: بارهای سنگینش
معنی أَثْقَالَهُمْ: بارهای سنگینشان
معنی أَثْقَلَت: آن زن سنگین شد
معنی أَثْلٍ: نام گیاهی بی میوه(طرفاء)
معنی أَثُمَّ: آیا بعد از
معنی أَثْمَرَ: میوه داد
معنی أَثِیمٍ: گناه پیشه
معنی أَجِئْتَنَا: به سراغ ما آمده ای
تکرار در قرآن: ۹(بار)
دوام به معنی ثبوت و امتداد است چنانکه در اقرب آمده، در صحاح و مفردات گوید: اصل دوام به معنی سکون و آرامی است گویند «دام الشی‏ء و دام الماء» یعنی شی‏ء آرام شد و آب ایستاد در حدیث آمده «نُهِیَ اَنْ یَبُولَ الْاِنْسانُ فی الْماء الدّائم» یعنی نهی شده انسان در آب ایستاده بول کند. و گویند «ادمت القدر و دوّمتها» یعنی با ریختن آب غلیان دیک را آرام کردم. راغب گوید از همین است که گوئیم «دام الشی‏ء» یعنی زمان بر آن ممتد و زیاد شد. نماز و زکوة را تا زنده‏ام بر من توصیه کرد. ، .

گویش مازنی

/doom/ دام تله

دام تله


پیشنهاد کاربران

دوم dum در منطقه بم و اطراف آن به معنی خاک نرم مثل خاک رس میباشد که که برا کاهل ازان استفاده میگردد

خلاف اول


کلمات دیگر: