کلمه جو
صفحه اصلی

رافه

فرهنگ فارسی

مرد فراخ عیش تن آسان یا مرد مهربان .

لغت نامه دهخدا

رافه . [ ف ِهَْ ](ع ص ) مرد فراخ عیش تن آسا. ج ، روافه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (المنجد). || بعیر رافه ؛ شتر سیر علف و بر لب آب آینده هرگاه خواهد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || مرد مهربان . (آنندراج ). راحم .(منتهی الارب ) (المنجد). || مطیع و ملایم . (شعوری ج 2 ورق 14). || (اِ) نام روز دوازدهم از ماههای فارسی . (شعوری ج 2 ورق 14) :
تراشد بخت و دولت رام و رافه
بشو در عیش و عشرت روز رافه .

میرنظمی (از شعوری ).



رافه . [ ف َ / ف ِ ] (اِ) گیاهی باشد مانند سیر که آن را بریان کرده بخورند. (آنندراج ) (انجمن آرا) (شعوری ج 2ورق 14) (از فرهنگ سروری ) (از فرهنگ رشیدی ). گیاهی است مانند سیر که بریان کرده بخورندش . (شرفنامه ٔ منیری ) (از فرهنگ مجهول ). نباتیست مانند سیر کوهی و بویی ناخوش دارد. (فرهنگ اسدی ). گیاهی است مانند سیر برادر پیاز و آن را بریان کرده بخورند بغایت لذید باشد. (برهان ). یندق اوتی . (فرهنگ نعمة اﷲ) :
ز عدل و رأفتش امکان آن نیست
که بادی بگذرد بر باد رافه .

شمس فخری (از رشیدی ).


ترسم که روز بگذرد و ژاژ بررسد
و ز خانه آب رافه نیارد مرا حکیم .

ابوالعباس عباسی (از اسدی ).


و رجوع به احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1165 شود. || بزباز. (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). انجدان است که صمغ آن حلتیت است . (از برهان ). انگدان . (یادداشت مؤلف ). طرثوث . (دهار).
- شکوفه ٔ رافه ؛ نکعه . (منتهی الارب ).
|| بیخ درخت انجدان . (برهان ). || بمعنی گناه است . (شعوری ج 2ورق 14) :
که تأدیب فلک نبود گزافه
که صادر می شده زو جرم و رافه .

میرنظمی (از شعوری ).



رافه. [ ف َ / ف ِ ] ( اِ ) گیاهی باشد مانند سیر که آن را بریان کرده بخورند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( شعوری ج 2ورق 14 ) ( از فرهنگ سروری ) ( از فرهنگ رشیدی ). گیاهی است مانند سیر که بریان کرده بخورندش. ( شرفنامه منیری ) ( از فرهنگ مجهول ). نباتیست مانند سیر کوهی و بویی ناخوش دارد. ( فرهنگ اسدی ). گیاهی است مانند سیر برادر پیاز و آن را بریان کرده بخورند بغایت لذید باشد. ( برهان ). یندق اوتی. ( فرهنگ نعمة اﷲ ) :
ز عدل و رأفتش امکان آن نیست
که بادی بگذرد بر باد رافه.
شمس فخری ( از رشیدی ).
ترسم که روز بگذرد و ژاژ بررسد
و ز خانه آب رافه نیارد مرا حکیم.
ابوالعباس عباسی ( از اسدی ).
و رجوع به احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1165 شود. || بزباز. ( فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ). انجدان است که صمغ آن حلتیت است. ( از برهان ). انگدان. ( یادداشت مؤلف ). طرثوث. ( دهار ).
- شکوفه رافه ؛ نکعه. ( منتهی الارب ).
|| بیخ درخت انجدان. ( برهان ). || بمعنی گناه است. ( شعوری ج 2ورق 14 ) :
که تأدیب فلک نبود گزافه
که صادر می شده زو جرم و رافه.
میرنظمی ( از شعوری ).

رافه. [ ف ِهَْ ]( ع ص ) مرد فراخ عیش تن آسا. ج ، روافه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( المنجد ). || بعیر رافه ؛ شتر سیر علف و بر لب آب آینده هرگاه خواهد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || مرد مهربان. ( آنندراج ). راحم.( منتهی الارب ) ( المنجد ). || مطیع و ملایم. ( شعوری ج 2 ورق 14 ). || ( اِ ) نام روز دوازدهم از ماههای فارسی. ( شعوری ج 2 ورق 14 ) :
تراشد بخت و دولت رام و رافه
بشو در عیش و عشرت روز رافه.
میرنظمی ( از شعوری ).

فرهنگ عمید

گیاهی بیابانی شبیه موسیر که پخته و بریان کردۀ آن خورده می شود، انجدان.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی رَأْفَةٌ: مهربانِی همراه با دلسوزی (ازکلمه رأفت به معنای دلسوزی و تحریک شدن عواطف است ، بعضی از لغویین گفتهاند : به معنای رحمت آمیخته با دلسوزی است )
ریشه کلمه:
رئف (۱۳ بار)

صحاح و اقرب الموارد، و طبرسی در ذیل آیه 143 بقره رأفة رارحمت شدید گفته‏اند و آن یکی از درو معنی قاموس است. ولی راغب آن را رحمت و مهربانی مطلق گفته. در المیزان ذیل آیه 143 بقره می‏گوید: فرق ما بین رأفت و رحمت با آن که هر دو در معنی شریکند آن است که رأفت مخصوص به کسی است که مبتلی و گرفتار باشد ولی رحمت اعّم است به مبتلی و غیر آن. ابن اثیر در نهایه رأفت را اخّص گرفته و گوید: رحمت هم در شیی محبوب آید و هم در مکروه از روی مصلحت ولی رأفت فقط در محبوب است. خلاصه آن که فرقی میان آن دو در شدّت و ضعف و یا در گرفتار و غیر گرفتار است. و به نسبت میان آن دو اعّم و اخص مطلق است. ولی به نظر می‏آید که فرق دوم بهتراست. و آیه‏ای که در ابتدا نقل شده موئد این سخن است زیرا مرد و زن زناکار آنگاه که تازیانه زده می‏شوند گرفتار و در مصیبت اند لذا فرمود «وَلاتَأخُذْ کُمْ بِهِما رَأفَةٌ».

پیشنهاد کاربران

رافه. در زبان پارسی لهجه مردم غور به کسی گفته میشود که او عاشق و معشوق را بهم می رساند به عبارت دیگر رافه به کسی گویند که شغلش پیدا کردن زن خوب برای مردان و پیدا کردن شوهر خوب برای زنان و دختران باشد. رافه در ( بعضی مواقع ) یگانجاه گفتنش کمی خوب است مانند
کسی زن خوب داشته باشد از او پرسند که رافه تو کی بود وگرنه گفتن رافه بر هرکسی یک فحش است. که تأدیب فلک نبود گزافه که صادر می شده زو جرم و رافه . میرنظمی ( از شعوری رافه یک شغل کثیف ناپاکی است


کلمات دیگر: