کلمه جو
صفحه اصلی

خبب

عربی به فارسی

يورغه رفتن (اسب) , راهوار بودن , يورغه , چهارنعل , گامي شبيه چهارنعل , گردش , سوار اسب (چهارنعل رونده) شدن , سلا نه سلا نه راه رفتن


فرهنگ فارسی

۱ - (مصدر ) ۱ - برداشتن اسب هر دو دست و پای راست را با هم و هر دو دست و پای چپ را با هم گاه برین دست و گاه بر آن دست ایستادن اسب . ۲ - تیز رفتن . ۳ - ( اسم ) نوعی دویدن پویه .
جمع خبه

فرهنگ معین

(خَ بَ ) [ ع . ] (مص ل . ) تیز دویدن ، پویه .

لغت نامه دهخدا

خبب. [ خ َ ب َ ] ( ع مص ) نوعی از دویدن. ( از متن اللغة ) ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از معجم الوسیط ): «انه کان اذا طاف خب ثلاثاً» ( حدیث نبوی از معجم الوسیط ). || پویه دویدن.( از متن اللغة ) ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( ازلسان العرب ) ( از تاج المصادر بیهقی ). || برداشتن هر دو دست و پای راست را معاً و هر دو دست وپای چپ را معاً. ( از متن اللغة ) ( از معجم الوسیط ) ( ازتاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || گاه بر این دست و گاه برآن دست استادن اسب. ( از منتهی الارب ) ( از لسان العرب ) ( از تاج العروس ). || تیز رفتن. ( از منتهی الارب ) ( از لسان العرب ) ( از تاج العروس ) ( از متن اللغة ) ( از معجم الوسیط ) ( از اقرب الموارد ) :
رفت سوی رز با تاختنی و خببی.
منوچهری.
|| در کارها سرعت داشتن. || برآمدن گیاه. ( از معجم الوسیط ). || ( اِ ) نام بحری است نزد عروضیان مسمی به «مخترع » و «رکض الخیل » و «متقارب » و معروف است که سعیدبن مسعد آنرا بر اوزان خلیل بن احمد افزود. رجوع به «بحر» مصطلح عروضیان در این لغتنامه شود.

خبب. [ خ ِ ب َ ] ( ع اِ ) ج ِ خِبه ، خُبه و خَبَّه. ( از متن اللغة ). رجوع به خبه شود. || ( ص ) پاره پاره : ثوب خبب ؛ جامه پاره پاره. ( از منتهی الارب ).

خبب. [ خ ُ ب ُ ]( ع اِ ) ج ِ خَّبه. ( از متن اللغة ). رجوع به خبه شود.

خبب . [ خ َ ب َ ] (ع مص ) نوعی از دویدن . (از متن اللغة) (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از معجم الوسیط): «انه کان اذا طاف خب ثلاثاً» (حدیث نبوی از معجم الوسیط). || پویه دویدن .(از متن اللغة) (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (ازلسان العرب ) (از تاج المصادر بیهقی ). || برداشتن هر دو دست و پای راست را معاً و هر دو دست وپای چپ را معاً. (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (ازتاج العروس ) (از لسان العرب ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || گاه بر این دست و گاه برآن دست استادن اسب . (از منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ). || تیز رفتن . (از منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (از اقرب الموارد) :
رفت سوی رز با تاختنی و خببی .

منوچهری .


|| در کارها سرعت داشتن . || برآمدن گیاه . (از معجم الوسیط). || (اِ) نام بحری است نزد عروضیان مسمی به «مخترع » و «رکض الخیل » و «متقارب » و معروف است که سعیدبن مسعد آنرا بر اوزان خلیل بن احمد افزود. رجوع به «بحر» مصطلح عروضیان در این لغتنامه شود.

خبب . [ خ ِ ب َ ] (ع اِ) ج ِ خِبه ، خُبه و خَبَّه . (از متن اللغة). رجوع به خبه شود. || (ص ) پاره پاره : ثوب خبب ؛ جامه ٔ پاره پاره . (از منتهی الارب ).


خبب . [ خ ُ ب ُ ](ع اِ) ج ِ خَّبه . (از متن اللغة). رجوع به خبه شود.


فرهنگ عمید

نوعی دویدن اسب، یورتمه.

دانشنامه عمومی

خبب (به لاتین: Khabab) یک شهر در جنوب سوریه در هوران ساده بارور و آهنگ درعا. در لبه منطقه جنوب شرقی از Jah صدای یورتمه رفتن اسب و یالاجاة سنگی بازالت با سنگ سیاه و سفید. و به دور از شهرستان از دمشق، پایتخت، ۵۷ کیلومتری جنوب و در شهرستان سپر که دارای مدیریت حدود ۵۵ کیلومتری شمال است که با این دو شهرستانها در دو راه .نام قدیمی این شهر است ابیبا بر روی یک سنگ در دیوار غربی فوقانی ساختمان خانه خوری گریس سلمان در مرکز دهکده و اما زبان که نوشته شده است یونانی و تاریخ این کتیبه مربوط به ۲۱۳ میلادی.
ویکی پدیای عربی و انگلیسی.
أ.منیر الذیب ، :(موسوعة سوریه الجنوبیه).
موسوعة سوریة المسیحیة (أثاناسیو)
صدای یورتمه رفتن اسب سایت شهر
دانشنامه
جمعیت از ۱۰۰۰۰ مردم در داخل شهر (تابستان فصل ، بسیاری از افراد به بازگشت به فصل تابستان) و به تعداد مساوی هستند و خارج از پایتخت ، برخی از استان های مهم توزیع از دمشق، و تعدادی از مهاجران زندگی در خارج از کشور وجود دارد.
پس از تبدیل جمعیت کاتولیک پادشاهان ، شناخته شده در زبان عربی کلمه کاتولیک هستند، شناخته شده اند که ساکنان منطقه غسانیان ,
ساکنان شهر صحبت هوران لهجه عربی است و علاقه از جمعیت در هر دو زبان فرانسه و انگلیسی.

دانشنامه اسلامی



کلمات دیگر: