کلمه جو
صفحه اصلی

دخله

فرهنگ معین

(دُ لَ ) [ ع . دُخلَة ] (اِ. ) باطن ، درون .

لغت نامه دهخدا

دخلة. [ دَ ل َ ] (اِخ ) دهیست بسیارخرما. (منتهی الارب ). یاقوت گوید دهی است که به فراوانی خرما موصوف شده است و گمان میکنم به بحرین باشد. (معجم البلدان ).


دخلة. [ دَ ل َ ] (ع اِ) جای شهد نهادن زنبوران . (منتهی الارب ).


دخلة. [ دِ ل َ ] (ع اِ) رنگی آمیخته در رنگی . || آمیختن رنگی در رنگی . || هو حسن الدخلة؛ او نیکو روش است در کارهای خود. (منتهی الارب ).


دخلة. [ دِ ل َ / دُ ل َ / دَ ل َ ] (ع اِ) راز و نهانی و باطن کار و نیت مرد و نهانی او: دخلةالرجل . (منتهی الارب ). دخلت : به خبث نخله و فساد دخله و رجس اعتقاد و قبح الحاد موصوف و معروف بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).


دانشنامه عمومی

دخله (روستا). دخله به عربی ( الدَخلَة )، روستایی است در دهستان بنو الَمَنبة از توابع استان استان صَنعاء در کشور یمن در شبه جزیره عربستان.
المقحفی، ابراهیم، احمد ، (مُعجَم المُدُن وَالقَبائِل الیَمَنِیَة) ، منشورات دار الحکمة، صنعاء، چاپ وانتشار سال ۱۹۸۵ میلادی به (عربی).
جمعیت آن (۶۷) نفر (۵ خانوار) می باشد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] ریشه کلمه:
دخل (۱۲۶ بار)
ه (۳۵۷۶ بار)


کلمات دیگر: