کلمه جو
صفحه اصلی

متفکر شدن

فارسی به انگلیسی

to (begin to) think, to reflect

فرهنگ فارسی

( مصدر ) بفکر فرو رفتن : متفکر شده در صدد تحقیق بر آمد ...

لغت نامه دهخدا

متفکر شدن. [ م ُ ت َ ف َک ْ ک ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) در اندیشه فرورفتن. غور کردن. تأمل کردن : و از شهرت شاهزادگی آن تازه وارد که روزبه روز در تزاید بود متفکر شد درصدد تحقیق برآمد. ( مجمل التواریخ گلستانه ص 204 ). || غمگین و نگران شدن. آشفته و دلگیرشدن : و چون چهل و یک سال از ملک او گذشته بود مصطفی صلوات اﷲ علیه را ولادت بود و آن روز که ولادت پیغمبر علیه السلام بود آتش همه آتشکده ها بمرد و دوازده کنگره از ایوان کسری درافتاد... انوشیروان از آن سخت متفکر شد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 96 - 97 ). شاه چون این مقدمات استماع کرد و این مقامات بشنید متأثر و متفکر شد . ( سندبادنامه ص 76 ).


کلمات دیگر: