کلمه جو
صفحه اصلی

کرشمه دار

فرهنگ فارسی

( صفت ) آنکه کرشمه کند معشوقی که غمزه آرد : [ داری تو کرشمه باز سر مست سر رشت. هجر و وصل در دست ] . ( ابوالفیض فیاضی )

لغت نامه دهخدا

کرشمه دار. [ ک ِ رِ م َ / م ِ ] ( نف مرکب ) کرشمه دارنده. کرشمه باز. ( فرهنگ فارسی معین ). باکرشمه. رجوع به کرشمه باز شود.


کلمات دیگر: