کلمه جو
صفحه اصلی

انکه

فارسی به انگلیسی

that, that which, he who

فرهنگ فارسی

( آنکه ) ( اسم ) آنکس که کسی که هر کس که.

لغت نامه دهخدا

( آنکه ) آنکه. [ ک ِ ] ( ضمیر + حرف ربط ) از موصولات ، به معنی آن کس که. کسی که. هر کس که. بجای الذی و الّتی عرب :
آنکه نشک آفرید و سرو سهی
آنکه بید آفرید و نار وبهی.
رودکی.
ای آنکه من از عشق تو اندرجگر خویش
آتشکده دارم صد و در هر مژه ای ژی.
رودکی.
آنکه گردون را بدیوان بر نهاد و کار بست
وآنکجا بودش خجسته مهر آهرمن گراه.
دقیقی.
خورید و دهید آنکه دارید چیز
کسی کو ندارید خواهید نیز.
فردوسی.
بیامد پس آن نرّه شیر دلیر
نبرده سوار آنکه نامش زریر.
فردوسی.
میر ابواحمد محمد خسرو ایران زمین
آنکه پیش آرد در شادی چو پیش آید کفا.
قصار امی ( از فرهنگ اسدی ).
آنکه خوبی از او نمونه بود
چون بیارائیش چگونه بود؟
عنصری.
ای آنکه تاخته ریسی از منبر [ کذا ]
باریک تر از من نه بریسی نه برشتی.
اسدی ( از فرهنگ ، خطی ).
آنکه بود بر سخن سوار سوار اوست
آن نه سوار است کو بر اسب سوار است.
ناصرخسرو.
ونیز آنکه سعی برای آخرت کند مرادهای دنیا بتبعیت بیابد. ( کلیله و دمنه ).
آنکه جنگ آرد بخون خویش بازی می کند
روز میدان ، وآنکه بگریزدبخون لشکری.
سعدی.
|| و در غیرذوی العقول و نیز غیرذوی الروح آمده است. آنچه. آن چیز که. آنچه را که :
رمنده ددان را همه بنگرید
سیه گوش و یوز از میان برگزید
بچاره بیاوردش از دشت و کوه
به بند آمدند آنکه بد زآن گروه.
فردوسی.
ز مرغان همان آنکه بد نیکساز...
بیاورد و آموختنْشان گرفت...
فردوسی.
کنون آنکه گفتی ز کار دو اسب
گریزان بکردار آذرگشسب...
فردوسی.
یکی آنکه گفتی شمار سپاه
فزون تر بد از تابش هور و ماه...
فردوسی.
چرا نخوانی [ خطاب به عبدالرحمن فضولی ] آنکه شاعر گوید... ( تاریخ بیهقی ).

دانشنامه عمومی

آنکه. آنکه یک روستا در ایران است که در دهستان حومه (فردوس) واقع شده است.
فهرست شهرهای ایران


کلمات دیگر: