کلمه جو
صفحه اصلی

عنه

فرهنگ فارسی

مرکب از حرف جر عن ضمیر متصل ه : از او درباره او

لغت نامه دهخدا

عنه. [ ع ُن ْ ن َ ] ( اِخ ) روستایی است به یمن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). از مخالیف یمن است ، و گویند قریه ای است دریمن. ( از معجم البلدان ). || نام مردی است. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ).

عنه. [ ع َ هَُ / ع َن ْه ْ ] ( ع حرف جر + ضمیر ) ( از: عن ، حرف جر + ه ، ضمیر متصل ) از او. درباره او. رجوع به عَن شود.

عنه . [ ع َ هَُ / ع َن ْه ْ ] (ع حرف جر + ضمیر) (از: عن ، حرف جر + ه ، ضمیر متصل ) از او. درباره ٔ او. رجوع به عَن شود.


عنه . [ ع ُن ْ ن َ ] (اِخ ) روستایی است به یمن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). از مخالیف یمن است ، و گویند قریه ای است دریمن . (از معجم البلدان ). || نام مردی است . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء).


عنة. [ ع ُن ْ ن َ ] (ع اِ) محوطه ٔ چوب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). حظیره و محوطه ٔ چوبی . (ناظم الاطباء). حظیره ای از چوب که برای شتران و اسبان سازند.(از اقرب الموارد). ج ، عُنَن ، عِنان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || گلخن دیگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آتشدان تنور و دیگ و جز آن . (ناظم الاطباء). آنچه دیگ را بر آن قرار دهند. (از اقرب الموارد). || رسن و ریسمان . || (اِمص ) فرمان دهی قاضی به نامردی و عنن کسی . || نامردسازی بجادویی . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اسم مصدر است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || عطیه ٔ خاص : أعطیته عین عنة (بفتح و کسر آخر، یعنی بصورت منصرف و غیرمنصرف )؛ عطا کردم او را خاصةً بدون یارانش . || (اِ) ساعت : رأیته عین عنة (بصورت منصرف و غیرمنصرف )؛ او را دیدم در همان ساعت ،بدون آنکه وی را طلب کرده باشم . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || أعننت بعنة لا أدری ما هی ة (بصورت منصرف )؛ پیش آمد مراچیزی که نمی شناسم آنرا. || (اِمص ) لقیته عین عنة (بصورت منصرف )؛ یعنی بعیان دیدم او را و او مرا نمی دید. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || آفتی است که در ذات پدید آید و موجب خلل درعقل میگردد، و صاحب آن دچار اختلاط عقل میشود و در نتیجه بعضی از سخنان وی به عقلاء و بعضی به مجانین مینماید. و آن برخلاف سفه است زیرا شخص سفیه شباهت به مجنون ندارد بلکه سبکی و خفتی بدو دست میدهد که یا از شادی است و یا از خشم و غضب . (از تعریفات جرجانی ).


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی عَنْهُ: از او
معنی أَنَّهُ: که او
معنی أُخَالِفَکُمْ: که با شما مخالفت کنم (در جمله "مَا أُرِیدُ أَنْ أُخَالِفَکُمْ إِلَیٰ مَا أَنْهَاکُمْ عَنْهُ "نمی خواهمآنچه را که شما را از آن باز می دارم خودم مرتکب شوم)
معنی صَّفْحَ: گذشت کردن - نادیده گرفتن- صفحه (در معنای "صفح "روی خوش نشان دادن نیز مستتر است. پس معنای صفحت عنه این است که علاوه بر اینکه او را عفو کردم روی خوش هم به او نشان دادم ، و یا این است که من صفحه روی او را دیدم در حالی که به روی خود نیاوردم ، و یا این اس...
ریشه کلمه:
عن (۴۶۵ بار)
ه (۳۵۷۶ بار)


کلمات دیگر: