کلمه جو
صفحه اصلی

منقضه

فرهنگ فارسی

( اسم صفت ) مونث منقض یا کواکب منقضه ابو حاتم اسفزاری در [ رساله آثار علوی ] آرد ( چا. تهران ۱۳۱۹ ) : [ فصل هشتم اندر کواکب منقضه هرگاه که این بخاری که ماده حریق است سخت بلند شود و مدد او از زمین بریده گردد و بعد ازین بالا رود تا آنگاه که ( از سر ) زبرین ( بجوهر ) آتش رسد ( آتشش ) دروی گیرد و شعله شود و برین بخار بر رود بزودی و چون بدیگر جانب او رسد و مادت غذا نیابد فرو میرد و او را منقضه خوانند و شکل آن بخار مایل آفاقی بود که از آنجا برخاسته باشد .اگر وضعش از شرق بغرب بود آن کواکب منقضه چنان نماید که از مشرق بمغرب رود و اگر وضعش از شمال بجنوب بود کواکب منقضه از شمال بجنوب رود ... ] بیرونی در التفهیم منقضه را به [ انداخته ] ترجمه و تعبیر کرده است ( التفهیم ص قلب ) توضیح مرحوم قزوینی در متن چهار مقاله [ منقضه ] بتشدید ضاد آورده در ترجمه عربی چهار مقاله ( ص۱۵ ) نیز چنین ضبط شده اما دزی در ذیل قاموسهای عربی ( ج ۲ ص ۷۱۳ ) [ المنقضه ] ( بضم میم و فتح نون و قاف مشدد و ضاد ) بمعنی شهب آورده و قول اول اصح است .

لغت نامه دهخدا

( منقضة ) منقضة. [ م ُ ق َض ْض َ ] ( ع ص ) منقضة. مؤنث منقض. رجوع به منقض شود.
- کواکب منقضه ؛ شهابها. شُهُب. خواجه ابوحاتم مظفر اسفزاری در «رساله آثار علوی » آرد: «فصل هشتم اندر کواکب منقضه هرگاه که این بخاری که ماده حریق است سخت بلند شود و مدد او از زمین بریده گردد و بعد از این بالا رود تا آنگاه که [ از سر ] زبرین [ به جوهر ] رسد، [ آتشش ] در وی گیرد و شعله شود و بر این بخار بررود به زودی ، و چون به دیگر جانب او رسد و مادت غذا نیابد فرومیرود او را منقضه خوانند و شکل آن بخار مایل آفاقی بود که از آنجا برخاسته باشد. اگر وضعش از شرق به غرب بود آن کواکب منقضه چنان نماید که از مشرق به مغرب رود و اگر وضعش از شمال به جنوب بودکواکب منقضه از شمال به جنوب رود و جمله حرکات بر حسب وضع از جوانب آفاق بود. و اگر اندر زاویه بود به انعطافی یا تقویسی حرکت آن کوکب منقضه بر حسب آن شکل بود و اگر دو طرف او باریک بود و میانش غلیظ بود... و میانش باریک کوکب منقضه ابتدا و انتهای حرکت بزرگ و در میان حرکت خرد [ نماید ] و سبب آنکه مستطیل بینند و مدتی بماند، آن است که آتش در ابتدا بازگیرد و سخت و سبک برود و به انتهای او رسد هنوز ابتدا تمام نسوخته باشد و شعله او مرئی باشد، چون تمام بسوزدفرومیرد و ناپدید شود». ابوریحان بیرونی در التفهیم منقضه را به «انداخته » ترجمه و تعبیر کرده است. ( تعلیقات چهارمقاله ) : از میان خاک و آب... این جمادات پدید آمد چون کوهها... و کواکب منقضه و ذوالذؤابه. ( چهارمقاله ص 9 ).
تیزی که چون کواکب منقضه گاه رجم
باریش بلمه شب تیره قران کند.
کمال الدین اسماعیل ( دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 435 ).

منقضة. [ م ُ ق َض ْض َ ] (ع ص ) منقضة. مؤنث منقض . رجوع به منقض شود.
- کواکب منقضه ؛ شهابها. شُهُب . خواجه ابوحاتم مظفر اسفزاری در «رساله ٔ آثار علوی » آرد: «فصل هشتم اندر کواکب منقضه هرگاه که این بخاری که ماده ٔ حریق است سخت بلند شود و مدد او از زمین بریده گردد و بعد از این بالا رود تا آنگاه که [ از سر ] زبرین [ به جوهر ] رسد، [ آتشش ] در وی گیرد و شعله شود و بر این بخار بررود به زودی ، و چون به دیگر جانب او رسد و مادت غذا نیابد فرومیرود او را منقضه خوانند و شکل آن بخار مایل آفاقی بود که از آنجا برخاسته باشد. اگر وضعش از شرق به غرب بود آن کواکب منقضه چنان نماید که از مشرق به مغرب رود و اگر وضعش از شمال به جنوب بودکواکب منقضه از شمال به جنوب رود و جمله ٔ حرکات بر حسب وضع از جوانب آفاق بود. و اگر اندر زاویه بود به انعطافی یا تقویسی حرکت آن کوکب منقضه بر حسب آن شکل بود و اگر دو طرف او باریک بود و میانش غلیظ بود... و میانش باریک کوکب منقضه ابتدا و انتهای حرکت بزرگ و در میان حرکت خرد [ نماید ] و سبب آنکه مستطیل بینند و مدتی بماند، آن است که آتش در ابتدا بازگیرد و سخت و سبک برود و به انتهای او رسد هنوز ابتدا تمام نسوخته باشد و شعله ٔ او مرئی باشد، چون تمام بسوزدفرومیرد و ناپدید شود». ابوریحان بیرونی در التفهیم منقضه را به «انداخته » ترجمه و تعبیر کرده است . (تعلیقات چهارمقاله ) : از میان خاک و آب ... این جمادات پدید آمد چون کوهها... و کواکب منقضه و ذوالذؤابه . (چهارمقاله ص 9).
تیزی که چون کواکب منقضه گاه رجم
باریش بلمه ٔ شب تیره قران کند.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 435).



کلمات دیگر: