کلمه جو
صفحه اصلی

منقبه

فرهنگ فارسی

( اسم ) آنچه مایه ستایش دیگران و فخر و مباهات شخص باشد هنر : [ داوود را صلی الله علیه با منقبت نبوت بدین ارشاد و هدایت مخصوص گردانید . ] ( کلیله .مصحح مینوی ۶ ) جمع : مناقب .
نیش بیطار که بدان آب گشاید از ناف ستور

لغت نامه دهخدا

منقبه. [ م َق َ ب َ / ب ِ ] ( از ع ، اِ ) منقبة. منقبت :
به گاه منقبه چون خانه براهیم است
به وقت مظلمه چون قبه سلیمان است.
عبدالواسع جبلی ( دیوان چ صفاج 1 ص 63 ).
اخلاص و صدق و منقبه داریم و خود نداشت
غدر و نفاق و منقصه تا خاندان ماست.
خاقانی.
رجوع به منقبة و منقبت شود.

منقبة. [ م َ ق َ ب َ ] (ع اِ) مایه ٔ ناز و بزرگی و آنچه بدان نازند.(منتهی الارب ) (از آنندراج ). مایه ٔ ناز و بزرگی و مفخرت و آنچه بدان نازند. (ناظم الاطباء). مفخرت . (از اقرب الموارد). || هنر. (زمخشری ). هنر و ستودگی مردم . ضد مثلبة. (منتهی الارب ). هنر و ستایش . (آنندراج ). هنر و کار نیک . ج ، مناقب . (ناظم الاطباء). کار نیک . ضد مثلبة. (از اقرب الموارد). رجوع به منقبت و منقبه شود. || راه در کوه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || راه تنگ در میان دو خانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). راه تنگ در میان دو خانه که نتوان از آن گذشت . (از اقرب الموارد). || دیوار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || جسر و پل . (ناظم الاطباء).


منقبة. [ م ِ ق َ ب َ ] (ع اِ) نیش بیطار که بدان آب گشاید از ناف ستور. (یادداشت مرحوم دهخدا). ابزاری که بیطار بدان سوراخ کند. (از ذیل اقرب الموارد).



کلمات دیگر: