کنایه از اشکبار
الماس بار
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
الماس بار. [ اَ ] ( نف مرکب ) کنایه از اشکبار :
نیست مرا آهنی بابت الماس او
دیده خاقانی است لاجرم الماس بار.
ابر شود همچو برق بر سر الماس بار.
نیست مرا آهنی بابت الماس او
دیده خاقانی است لاجرم الماس بار.
خاقانی.
تا مژه خصم تو شیفته گوهر کندابر شود همچو برق بر سر الماس بار.
خاقانی.
کلمات دیگر: