کلمه جو
صفحه اصلی

روح حیوانی

فرهنگ فارسی

معدن روح حیوانی دل است و معدن روحی علی حده است .

لغت نامه دهخدا

روح حیوانی. [ ح ِ ح َی ْ / ح ِی ْ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جان. ( ناظم الاطباء ). بخاری است لطیف که از لطافت اخلاط در دل بحسب امتزاجی مخصوص متکون شود، این روح بواسطه شرایین به اعضا منتشر گردد واعضا را بدو حیات و استعداد قبول حس و حرکت و تغذیه و تنمیه و تولید حاصل شود، و بقول معلم اول و محققان حکما روح واحد است که در هر محلی و مظهری از او صورتی و اثری پیدا میشود، چنانکه اگر بدماغ رسد نفسانی گویند و اگر به جگر رسد طبعی نامند، و بحسب ظاهر، قول اطباء همین است که هر یک بر استقلال روحی علی حده است. ( از غیاث اللغات از کفایه منصوری و جز آن ) ( ازآنندراج ). معدن روح حیوانی دل است و معدن روح نفسانی دماغ است. ( ذخیره خوارزمشاهی ). روح حیوانی جسمی لطیف است که منبع آن تجویف جسمانی است و بوسیله شریانها بسایر اجزای بدن پراکنده میشود. ( از تعریفات جرجانی ). بعقیده قدما قوه ای که در قلب است و آن را نفس غضبیه نیز نامند. و رجوع به «روح » ( در اصطلاح طب ) و حکمت اشراق ص 206 و 207 و 268 و 283 شود :
که بی غذا نتوان داشت روح حیوانی.
ظهیر فاریابی.
روح حیوانی ترا و عقل شبکوری دگر
با همین دیده دلا بینی همان تبریز را.
مولوی.

پیشنهاد کاربران

منظور آن جانی که وقتی روح از بدن ما خارج میشود ماهم آن را نداریو و میمیریم , شاید بشود گفت جان جسمی که به واسطه روح آن را داریم و با رفتن روح آن را از دست میدهیم و جسم ما میمیرد.

روح حیوانی: روان حیوانی.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۱۸۲ ) .


کلمات دیگر: