برگشتن , انجام دادن , کردن , بازگشت , فرصت , کار روز مزد و اتفاقي , زغال چوب , زغال سنگ , زغال , زغال کردن , فراچنگ کردن , بچنگ اوردن , گير اوردن , فهميدن , چنگ زدن , قاپيدن , اخذ , چنگ زني , فهم , درک , ادراک , مشاهده قوه ادراک , اگاهي , دريافت , هوش , توافق , تظر , موافقت , باهوش , مطلع , ماهر , فهميده
فحم
عربی به فارسی
ذغال ساختن , باذغال پوشاندن ياترکيب کردن
مترادف و متضاد
زغال، زغال چوب، فحم
فرهنگ فارسی
زغال، واحدش فحمه
( اسم ) اخگر خاموش انگشت .
تکه با بانگ
( اسم ) اخگر خاموش انگشت .
تکه با بانگ
فرهنگ معین
(فَ ) [ ع . ] (اِ. ) اخگر خاموش ، انگشت .
لغت نامه دهخدا
فحم. [ ف َ ] ( ع مص ) فحام. گریستن کودک چنانکه سپری شود آواز وی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || بانگ کردن گوسپند و کودک. ( منتهی الارب ). رجوع به فحام شود. || ( اِ ) انگِشت است که به هندی کویله نامند، و آن اخگری است که خاموش کرده باشند. ( فهرست مخزن الادویه ). انگِشت. ( منتهی الارب ). زغال. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ) :
آن زمان که فحم اخگر می نمود
آن نه حسن کار نار حرص بود.
فحم. [ ف َ ح ِ ] ( ع ص ) تکه بابانگ. ( منتهی الارب ).
آن زمان که فحم اخگر می نمود
آن نه حسن کار نار حرص بود.
مولوی.
فحم. [ ف َ ح ِ ] ( ع ص ) تکه بابانگ. ( منتهی الارب ).
فحم . [ ف َ ] (ع مص ) فحام . گریستن کودک چنانکه سپری شود آواز وی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بانگ کردن گوسپند و کودک . (منتهی الارب ). رجوع به فحام شود. || (اِ) انگِشت است که به هندی کویله نامند، و آن اخگری است که خاموش کرده باشند. (فهرست مخزن الادویه ). انگِشت . (منتهی الارب ). زغال . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) :
آن زمان که فحم اخگر می نمود
آن نه حسن کار نار حرص بود.
آن زمان که فحم اخگر می نمود
آن نه حسن کار نار حرص بود.
مولوی .
فحم . [ ف َ ح ِ ] (ع ص ) تکه ٔ بابانگ . (منتهی الارب ).
فرهنگ عمید
زغال.
پیشنهاد کاربران
گریه کودک به حدی که به انتهای گریه برسد و از صدا و گریه بیفتد
فحم شعیر ( قرابادین عقیلی ص122، چاپ سنگی ) : سوخته و زغال جو که غیر از رماد آن باشد
کلمات دیگر: