مترادف فراش : بستر، خدمتکار، رختخواب، فرش | پیشخدمت، پیشکار، خدمتگزار، مستخدم، ملازم، نوکر، فرش باف، پیک، نامه رسان
برابر پارسی : رفتگر، جاروکش
ferash, office-boy, servant, footman, peon, valet
bed
handyman, lackey, office boy, porter
تختخواب و ملا فه ان , لوازم تختواب , بنياد و اساس هر کاري , لا يه زيرين , رشد کننده درهواي ازاد
پیشخدمت، پیشکار، خدمتگزار، مستخدم، ملازم، نوکر
فرشباف
پیک، نامهرسان
بستر، خدمتکار، رختخواب، فرش
۱. پیشخدمت، پیشکار، خدمتگزار، مستخدم، ملازم، نوکر
۲. فرشباف
۳. پیک، نامهرسان
(فَ رّ) [ ع . ] (ص .) 1 - گسترندة فرش . 2 - در فارسی به معنی پیشخدمت ، خدمتکار.
(فِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بستر، رختخواب ، هر چیز گستردنی . 2 - همسر. ؛ تجدید ~کردن دوباره زن گرفتن ، زن دیگر خواستن .
فراش . [ ف َ ] (ع اِ) گِل و لای خشک شده بر روی زمین . آنچه از گِل و لای که پس از عبور آب بر زمین بخشکد. || غوره های شراب و دوشاب . || حبابهایی که بر شراب میماند. || قطره های خوی . (منتهی الارب ). || پروانه . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). پروانه . واحد آن فراشةاست . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به فراشة شود. || یکی از دو رگ سبز زیر زبان و هر دو را فراشان گویند. || دو آهن پاره که بدان افسار ستور را به کام بندند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
فراش . [ ف َرْ را ] (اِخ ) دهی است از دهستان بلوک شرقی بخش مرکزی شهرستان دزفول ، واقع در 12هزارگزی جنوب دزفول و ده هزارگزی جنوب باختری شوسه ٔ شوشتر به دزفول . ناحیه ای است واقع در دشت و گرمسیر که دارای 150 تن سکنه است . از رودخانه مشروب میشود. محصولاتش غلات ، برنج و کنجد است . اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه مالرو دارد. ساکنین از طایفه ٔ عشایر بختیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
سعدی .
حافظ.
ناصرخسرو.
سعدی .
عطار.
نظامی .
نظامی .
نظامی .
ناصرخسرو.
خاقانی .
فراش . [ف َرْ را ] (اِخ ) دهی است از دهستان چمچمال بخش صحنه ٔ شهرستان کرمانشاهان ، واقع در 27هزارگزی جنوب باختری صحنه و چهارهزارگزی جنوب بیستون ، نزدیک راه هرسین ،کنار رودخانه ٔ گاماسیاب . ناحیه ای است واقع در دشت ، سردسیر، معتدل که دارای 192 تن سکنه است . از رودخانه ٔ گاماسیاب مشروب میشود. محصولاتش غلات ، حبوب و توتون است . پل مشهور چیر روی رودخانه ٔ گاماسیاب نزدیک این آبادی است و می توان از سوی جنوبی رود گاماسیاب به این ده اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
فراش . [ ف َرْ را ] (اِخ ) دهی است از دهستان سرویزن بخش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت ، واقع در 12هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه ، سر راه فرعی ساردوئیه به راین . ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر که دارای دویست تن سکنه است . از شش رشته قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات و حبوب است . اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه فرعی دارد. ساکنین از طایفه ٔ مهنی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
فراشه#NAME?
۱. مستخدم اداراۀ دولتی، بهویژه مدارس.
۲. جاروکش حرم و صحن مقدس.
۳. [منسوخ] مٲمور عدلیه، زندان، و مانند آن.
۴. [قدیمی] خدمتکار؛ خادم.
۵. [قدیمی] آنکه فرش میگستراند؛ گسترندۀ فرش، بساط، و مانند آن: ◻︎ حشمت مبین و سلطنت گل که بسپرد / فراش باد هر ورقش را به زیر پی (حافظ: ۸۵۸).
۱. جامۀ خواب؛ بستر؛ رختخواب.
۲. [مجاز] همسر؛ همخوابه.