کلمه جو
صفحه اصلی

قاصر


مترادف قاصر : ضعیف، عاجز، ناتوان، کوتاه، نارسا

متضاد قاصر : قادر

فارسی به انگلیسی

failing short, failing, weak, defective, falling short

falling short, failing, defective, short


فارسی به عربی

لفترة قصیرة

عربی به فارسی

کمتر , کوچکتر , پايين رتبه , خردسال , اصغر , شخص نابالغ , محزون , رشته فرعي , کهاد , صغري , در رشته ثانوي يا فرعي تحصيل کردن , کماد


مترادف و متضاد

short (صفت)
مختصر، کوچک، کوتاه، موجز، غیر کافی، کمتر، قاصر، کسردار، بی مقدمه

ضعیف، عاجز، ناتوان ≠ قادر


کوتاه، نارسا


۱. ضعیف، عاجز، ناتوان
۲. کوتاه، نارسا ≠ قادر


فرهنگ فارسی

قصورکننده، کوتاهی کننده ، کوتاه، نارسا
( اسم ) ۱ - قصور کننده کوتاهی کننده ۲ - کوتاه آمده ( در وظیفه و کاری نه به عمد ) ۳ - کوتاه قصیر نارسا عقل قاصر ۴ - ناتوان ۵ - حدیثی است که بعضی روات آن مجهول المدح باشند و دیگران مرسل یا مجهول الحال جمع: قاصرین ۶ - غیر متعدی لازم

فرهنگ معین

(ص ) [ ع . ] (اِفا. ) کوتاهی کننده .

لغت نامه دهخدا

قاصر. [ ص ِ ] ( ع ص ) قصورکننده. کوتاهی کننده. تقصیرکننده. ( ناظم الاطباء ). مقصر : هرچند در همه ابواب خود را مقصر و قاصر دانسته. ( ذیل جامع التواریخ رشیدی به قلم حافظ ابرو ). || کوتاه آمده. ( فرهنگ نظام ). آنکه کوتاه آمده است در وظیفه و کاری نه بعمد : و همت مردمان از تقدیم حسنات قاصر گشته. ( کلیله و دمنه ). || کوتاه. قصیر. نارسا. ( ناظم الاطباء ) : اگر... دست زمانه از ساحت سعادت آن قاصر ماند بدیع ننماید. ( کلیله و دمنه ). هر چه به زرق ساخته شود... دست تدارک از آن قاصر... باشد. ( کلیله و دمنه ). امروز تدبیر از تدارک آن قاصر است. ( کلیله و دمنه ). عقل قاصر؛ عقل نارسا. ( ناظم الاطباء )، بیان قاصر؛ بیان نارسا. کلامی که قابل شرح و تفسیر نباشد :
التفات از همه عالم بتودارد سعدی
همتی کان بتو مصروف بود قاصر نیست.
سعدی.
|| در اصطلاح درایة حدیثی است که بعضی از روات آن مجهول المدح بوده و دیگران مرسل یا مجهول الحال باشند. || در اصطلاح علمای نحو عبارت است از غیر متعدی ، لازم. ( مغنی اللبیب ). || سرد: ماء قاصر؛ آب سرد. || آب دوردست از گیاه. || ( اِ ) آب که شتران در گرد آن چرا کنند. ( منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

۱. کوتاه، نارسا.
۲. عاجز.
۳. [قدیمی] قصورکننده، کوتاهی کننده.


کلمات دیگر: