کلمه جو
صفحه اصلی

فرزند


مترادف فرزند : آقازاده، اولاد، بچه، پور، رود، زاد، زاده، سلیل، صبی، غلام، نسل، نورچشم، ولد

متضاد فرزند : پدر

فارسی به انگلیسی

bairn, offspring, scion, child, son or daughter

child, son or daughter


bairn, offspring, scion


فارسی به عربی

اصبح , جیل , صغار السمک , طفل , فاکهة , نسل

مترادف و متضاد

issue (اسم)
عمل، کردار، نژاد، اولاد، فرزند، سرانجام، پی امد، بر امد، نسخه، موضوع، شماره، نشریه، نتیجه بهی

root (اسم)
ریشه، اصل، زمینه، پایه، اساس، بنیاد، عنصر، بن، بنیان، فرزند، اصول، سر چشمه، بنه

progeny (اسم)
دودمان، فرزند، سلاله، اخلاف

offset (اسم)
انحراف، فرزند، چین، افست، چاپ افست، نقطه شروع مسابقه، وزنه متعادل، رقم متعادل کننده، جابجا سازی

child (اسم)
کودک، طفل، بچه، زاد، فرزند، خردسال، زاده

produce (اسم)
فرزند، محصول

son (اسم)
ولد، پسر، فرزند

sprout (اسم)
شاخه، جوانه، فرزند

offspring (اسم)
زاد، فرزند، زاده، سلاله

daughter (اسم)
فرزند، دختر

scion (اسم)
ترکه، فرزند، قلمه، نهال

shoot (اسم)
درد، انشعاب، فرزند، رگه معدن، رویش انشعابی، رویش شاخه، حرکت تند و چابک

mac- (پیشوند)
فرزند

آقازاده، اولاد، بچه، پور، رود، زاد، زاده، سلیل، صبی، غلام، نسل، نورچشم، ولد ≠ پدر


فرهنگ فارسی

پسریادخترهرمردیازنی نسبت بخوداو
( اسم ) ۱ - زاده ولد ( به پسر و دختر هر دو اطلاق می شود ) ۲ - چیزی که از دیگری تولید شده باشد . یا فرزند آب . ۱ - جانوری که در آب زیست کند حیوان آبی ۲ - حباب یا فرزند آفتاب . جواهر معدنی ( لعل یاقوت و غیره ) یا فرزند خاور . آفتاب خورشید . یا فرزند خمیر . آنچه از روح و اندیشه تراود مانند شعر . یا فرزند مجوس . شراب . یا فرزند بستن در مهد . خواباندن کودک در گاهواره . یا فرزند کسی در گریبان انداختن . بفرزندی برداشتن .

فرهنگ معین

(فَ زَ ) [ په . ] (اِ. ) بچة آدم ، پسر یا دختر.

لغت نامه دهخدا

فرزند. [ ف َ زَ ] ( اِ ) ولد. نسل. ( یادداشت به خطمؤلف ). پسر و دختر هر دو را گویند. ( آنندراج ). نسل. ( از منتهی الارب ). در پهلوی فْرَزَنْد است و در پارسی باستان فرزئینتی غالباً به پسر و گاه به دختر اطلاق شده است. ( از حاشیه برهان چ معین ) :
شیب تو با فراز و فراز تو با نشیب
فرزند آدمی به تو اندر به شیب و تیب.
رودکی.
ز فرزند بر جان و تنت آذرنگ
تو از مهر او روز و شب چون نهنگ.
بوشکور.
پریچهره فرزند دارد یکی
کز او شوخ تر کم بود کودکی.
بوشکور.
سلمیه همه فرزندان هاشمند و مغان همه فرزندان امیه اند. ( حدود العالم ).
فرزند من یتیم و سرافکنده گرد کوی
جامه وسخ گرفته و در خاک خاکسار.
کسایی.
نباشد میل فرزانه به فرزند و به زن هرگز
ببرد نسل این هر دو نبرد نسل فرزانه.
کسایی.
جهاندار فرزند هرمزدشاه
که زیبای تاج است و زیبای گاه.
فردوسی.
که از ما دو فرزند کشور که راست ؟
همان گنج با تخت و افسر که راست ؟
فردوسی.
فرانک نه آگاه بد زین نهان
که فرزند او شاه شد در جهان.
فردوسی.
فرزند به درگاه فرستاد و همی داد
بر بندگی خویش به یکباره گواهی.
منوچهری.
من و تو هر دو فرزند جهانیم
ابر یک حال ماندن چون توانیم.
فخرالدین اسعد.
ما را فرزندان کاری دررسیده اند. ( تاریخ بیهقی ).کار فرزندان این امیر در برگرفت. ( تاریخ بیهقی ). امیر محمود چند مشرف داشت به این فرزندش بودند پیوسته.( تاریخ بیهقی ).
چه چیز است این مهر فرزند و درد
که در نیک و بد هست با جان نبرد.
اسدی.
نهم گویی از بهر فرزند چیز
مبر غم که چیزش بود بی تو نیز.
اسدی.
تو را داد و آنکس که پیوند تست
دهد نیز آن را که فرزند تست.
اسدی.
فرزند جز کریم نباشد به خوی
چون همچو مرد بود نکوخو زنش.
ناصرخسرو ( دیوان چ دانشگاه ص 441 ).
فرزند هنرهای خویشتن شو
تا همچو تو کس را پسر نباشد.
ناصرخسرو.
صانع مصنوع را تو باشی فرزند
پس چو پدر شو کریم و عادل و فاضل.
ناصرخسرو.
ملکان ترک و روم و عجم از یک گوهرند و خویشان یکدیگرند و همه فرزندان آفریدون. ( نوروزنامه ). پس از بلوغ غم مال و فرزند و... در میان آید. ( کلیله و دمنه ). چون مدت درنگ او سپری شود و هنگام وضع حمل و تولد فرزند باشد بادی بر رحم مسلط شود. ( کلیله و دمنه ). و قوت حرکت در فرزند پدید آید. ( کلیله و دمنه ).

فرزند. [ ف َ زَ ] (اِ) ولد. نسل . (یادداشت به خطمؤلف ). پسر و دختر هر دو را گویند. (آنندراج ). نسل . (از منتهی الارب ). در پهلوی فْرَزَنْد است و در پارسی باستان فرزئینتی غالباً به پسر و گاه به دختر اطلاق شده است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
شیب تو با فراز و فراز تو با نشیب
فرزند آدمی به تو اندر به شیب و تیب .

رودکی .


ز فرزند بر جان و تنت آذرنگ
تو از مهر او روز و شب چون نهنگ .

بوشکور.


پریچهره فرزند دارد یکی
کز او شوخ تر کم بود کودکی .

بوشکور.


سلمیه همه فرزندان هاشمند و مغان همه فرزندان امیه اند. (حدود العالم ).
فرزند من یتیم و سرافکنده گرد کوی
جامه وسخ گرفته و در خاک خاکسار.

کسایی .


نباشد میل فرزانه به فرزند و به زن هرگز
ببرد نسل این هر دو نبرد نسل فرزانه .

کسایی .


جهاندار فرزند هرمزدشاه
که زیبای تاج است و زیبای گاه .

فردوسی .


که از ما دو فرزند کشور که راست ؟
همان گنج با تخت و افسر که راست ؟

فردوسی .


فرانک نه آگاه بد زین نهان
که فرزند او شاه شد در جهان .

فردوسی .


فرزند به درگاه فرستاد و همی داد
بر بندگی خویش به یکباره گواهی .

منوچهری .


من و تو هر دو فرزند جهانیم
ابر یک حال ماندن چون توانیم .

فخرالدین اسعد.


ما را فرزندان کاری دررسیده اند. (تاریخ بیهقی ).کار فرزندان این امیر در برگرفت . (تاریخ بیهقی ). امیر محمود چند مشرف داشت به این فرزندش بودند پیوسته .(تاریخ بیهقی ).
چه چیز است این مهر فرزند و درد
که در نیک و بد هست با جان نبرد.

اسدی .


نهم گویی از بهر فرزند چیز
مبر غم که چیزش بود بی تو نیز.

اسدی .


تو را داد و آنکس که پیوند تست
دهد نیز آن را که فرزند تست .

اسدی .


فرزند جز کریم نباشد به خوی
چون همچو مرد بود نکوخو زنش .

ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه ص 441).


فرزند هنرهای خویشتن شو
تا همچو تو کس را پسر نباشد.

ناصرخسرو.


صانع مصنوع را تو باشی فرزند
پس چو پدر شو کریم و عادل و فاضل .

ناصرخسرو.


ملکان ترک و روم و عجم از یک گوهرند و خویشان یکدیگرند و همه فرزندان آفریدون . (نوروزنامه ). پس از بلوغ غم مال و فرزند و... در میان آید. (کلیله و دمنه ). چون مدت درنگ او سپری شود و هنگام وضع حمل و تولد فرزند باشد بادی بر رحم مسلط شود. (کلیله و دمنه ). و قوت حرکت در فرزند پدید آید. (کلیله و دمنه ).
سالها باید آنکه مادر دهر
زاید از صلب تو چو من فرزند.

خاقانی .


آری آتش اجل و باغ ببر فرزند است
رفت فرزند شما زیور و فر بگشایید.

خاقانی .


از جمله ٔ صدهزار فرزند
فرزند نجیب آدم آمد.

خاقانی .


همه کس را عقل به کمال نماید و فرزند به جمال . (گلستان ).
- فرزند آب ؛ کنایه از حیوانات آبی باشد. (برهان ).
- || حباب را نیز گویند و آن شیشه مانندی است که وقت باریدن باران به روی آب به هم رسد. (برهان ).
- فرزند آفتاب ؛ کنایت از لعل و یاقوت و جواهر کانی باشد. (برهان ).
- فرزند بستن ؛ نشاندن یا خواباندن فرزند را در مهد. (از آنندراج ). کنایت از پرورش فرزند است :
ز دور مهد این گردون اخضر
نبسته عشق فرزندی خلف تر.

محسن تأثیر (از آنندراج ).


- فرزند بکر ؛ نخستین فرزند. (ناظم الاطباء).
- || سبزی همیشه سبز. (ناظم الاطباء).
- فرزند خاور ؛ کنایت از آفتاب جهانتاب است . (آنندراج ) (برهان ).
- فرزندخوار ؛ مادری که فرزند خود را خورد و این ترکیب کنایت از جهان و روزگار است :
ای مادر فرزندخوار، ای بیقرار ای بیمدار
احسان تو ناپایدار، ای سربه سر عیب و عوار
اقوال خوب و پرنگار، افعال سرتاسر جفا.

ناصرخسرو (مقدمه ٔ دیوان ص عز).


- فرزندخوانده ؛ آنکه دیگری او را به فرزندی پذیرد.
- فرزندزاده ؛ نوه . فرزند فرزند.
- فرزند زن ؛ فرزندی که همراه زن آید. (آنندراج ). فرزندی که زن از شوهر پیشین خود دارد.
- فرزند زنا؛ حرامزاده . خشوک . (ناظم الاطباء).
- فرزندوار؛ مانند فرزند. فرزندخوانده .
- || به کنایت به معنی عزیز و گرامی باشد :
بدارمت بی رنج فرزندوار
به گیتی تو مانی ز من یادگار.

فردوسی .


|| کودک شیرخوار. (یادداشت به خط مؤلف ). بچه . طفل . کودک . (ناظم الاطباء) :
چنین است کردار این چرخ پیر
ستاند ز فرزند پستان شیر.

فردوسی .



فرهنگ عمید

پسر یا دختر هر مرد یا زنی نسبت به خود او، بچه.

دانشنامه عمومی

فرزند به محصول تولید مثل والدین گفته می شود و می تواند فرزند پسر یا فرزند دختر باشد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] فرزند به معنای بچه و آنکه از دیگری زاده شده است.
از احکام مرتبط با آن در باب های طهارت ، حج ، تجارت ، قرض ، وقف ، هبه ، نکاح ، ارث ، شهادات ، حدود ، قصاص و دیات سخن گفته اند.
← در نکاح
۱. ↑ جواهر الکلام، ج۳۱، ص۲۲۲-۲۲۴.
فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیهم السلام، ج۵، ص۶۶۳، برگرفته از مقاله «فرزند».
...

گویش اصفهانی

تکیه ای: vâč(č)a
طاری: vač(č)a
طامه ای: vač(č)a
طرقی: vač(č)a
کشه ای: vač(č)a
نطنزی: vač(č)a


واژه نامه بختیاریکا

تَپ تیل؛ رو

جدول کلمات

ولد

پیشنهاد کاربران

به معنی زاده شده از یک پدر و یک مادر. . . اولاد. این واژه پهلوی قدیم است ساخته شده از فر ( والا ، بزرگ ) به اظافه پسوند زند ( زندگی و یا شان زندگی ) . آریاییان بدنیا آمدن هر کودکی را نشانی از شکوهمندی زندگی
می دانستند.

فرزند از دو کلمه فر و زند . فر یعنی شکوه و زند به معنی زندگی

دلبند

فر . شکوه زند. زندگی

یکی یدونه

ابن

نور دیده

فرزند: در پهلوی فْرَزند frazand بوده است .
( ( چو آگه شد از مرگ ِ فرزندْ شاه
ز تیمار، گیتی برو شد سیاه . ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 245. )


آقازاده، اولاد، بچه، پور، رود، زاد، زاده، سلیل، صبی، غلام، نسل، نورچشم، ولد

پیشوند �فَر� در زبان های پارسی کهن و میانه که پیشوند �ver� در شاخه ی بنیادین اروپایی ( ژرمنی ) از آن ریشه می گیرد و ریشه ی هر دو به �سانسکریت� می رسد، برای امتداد و گسترش دادن آرش و مانش به واژه ی پیوسته به آن ( نام یا فعل و . . . ) بکار می رود: مانند �آوردن� که با افزودن پیشوند �فَر� به آن �فرآوردن� یا �فرآوری� ساخته می شود. به این ترتیب که از دیدگاه زبانشناسی و آرش آن درست تر است، واژه ی �فرزند� به آرشِ پیگیری زندگی و امتداد نسل است؛ گرچه آن را با چشم پوشی به آرش �شکوه زندگی� نیز می توان بکار برد. باید این نکته را بدیده گرفت که تک واژه ی �فَرّ� به آرش �شکوه� با پیشوند �فَر� یکی نیست!

ب. الف. بزرگمهر ششم بهمن ماه ۱۳۹۴ ( گوگل پلاس )

https://www. behzadbozorgmehr. com/2016/01/blog - post_97. html


با یاد او
تربیت فرزندان
لازمه تربیت فرزندان، اول از همه اصلاح خودمان است شاید کسی بگوید نمی توانم خودم را اصلاح کنم حداقل تلاش کند جلوی کودکان شایسته رفتار کند و یا در صورت مشاهده کودک بگوید که کار من اشتباه است و معذرت می خواهم این حداقل محسوب میشود. به احتمال زیاد کودک با دیدن کارهای اشتباه شما آنها تکرار خواهد و سایر راهکارها برای تربیت فرزندان نتیجه نخواهد داد.

دوم، انجام کارهای شایسته توسط خودمان است. دقت فرمایید که کودک متوجه نیت شما میشود. پس اقدامات ریاکارانه، اثر منفی دارد. همچنین کودک متوجه میشود که ما فقط به خاطر حضور کودک اقدامی را انجام می دهیم. پس بازیگری و نمایش را کنار بگذاریم که هیچ فایده ای ندارد.

سوم اینکه آب از سر ما گذشته و خوب و بد، روزگار را چشیده ایم و برای جبران گذشته نمی شود کاری کرد و داروی تمام دردها یعنی مرگ برای همه ما محیا و حاضر می باشد. حال، در فرصتی که داریم لازم است جهانی پاک و بدون زشتی را برای فرزندانمان ( که غیر خود ما نیستند ) به میراث بگذاریم. در این راستا، اینجانب حاضر به حضور در یک دادگاه و اعتراف به گناهان در حق مردم و تسلیم شدن در برابر مجازات ها می باشم و هر کس میخواهد از من انتقامی بگیرد در این دادگاه بیان کند و در صورت منطقی بودن سخنانش مرا مجازات کنند. باشد که کودکانمان در امان باشند.

ولد . . . نورچشم . . . . . .


کلمات دیگر: