مترادف فراخور : درخور، سزاوار، شایسته، لایق، متناسب، مناسب
فراخور
مترادف فراخور : درخور، سزاوار، شایسته، لایق، متناسب، مناسب
فارسی به انگلیسی
suitable
congenial, deserving, fitting, harmonious, proper, relative
فارسی به عربی
جدیر , مناسب
مترادف و متضاد
مستعد، شایسته، مناسب، مقتضی، در خور، سازگار، فراخور، تندرست
لایق، شایسته، خلیق، فراخور، سزاوار سرزنش، سزاوار، شایان، مستحق
شایسته، خلیق، مناسب، خوب، مقتضی، سازگار، فراخور، درخورد
متناسب، در خور، فراخور
شایسته، مناسب، در خور، برازنده، فراخور
مناسب، فراخور، سزاوار
مناسب، در خور، فراخور
درخور، سزاوار، شایسته، لایق، متناسب، مناسب
فرهنگ فارسی
درخور، سزاوار، شایسته، لایق، مناسب
( صفت ) ۱ - شایسته سزاوار لایق ۲ - متناسب . یا فراخور حال . مناسب حال سزاوار مقام .
( صفت ) ۱ - شایسته سزاوار لایق ۲ - متناسب . یا فراخور حال . مناسب حال سزاوار مقام .
فرهنگ معین
(فَ خُ ) (ص مر. )۱ - درخور، سزاوار. ۲ - متناسب .
لغت نامه دهخدا
فراخور. [ ف َ خوَرْ / خُرْ ] ( نف مرکب ) شایسته و لایق و سزاوار. ( برهان ) : خدمتکاران که فراخور وی باشند. ( تاریخ بیهقی ). || مناسب. متناسب. درخور. ( یادداشت بخط مؤلف ) : پیغام فراخور نبشته بود. ( تاریخ بیهقی ). فراخور هر موضعی که شکار خواهند کرد آلات آن از سلاحها و چیزهای دیگر تعیین کنند. ( جهانگشای جوینی ).
فرهنگ عمید
۱. درخور، سزاوار، شایسته، لایق، مناسب.
۲. (اسم ) اندازه.
۳. (اسم مصدر ) تناسب.
۲. (اسم ) اندازه.
۳. (اسم مصدر ) تناسب.
پیشنهاد کاربران
ازدر
فرستاد بر میمنه سی هزار
گزیده سوار ازدر کارزار.
فردوسی.
فرستاد بر میمنه سی هزار
گزیده سوار ازدر کارزار.
فردوسی.
کلمات دیگر: