مترادف فرستادن : ارسال داشتن، اعزام، ایفاد، راهی کردن، صدور، گسیل
فرستادن
مترادف فرستادن : ارسال داشتن، اعزام، ایفاد، راهی کردن، صدور، گسیل
فارسی به انگلیسی
to send, to despatch, to remit
consignment, convey, direct, dispatch, mission, pack, refer, send, ship, transmit
فارسی به عربی
ارسالیة , ارسل , سفینة , علبة , قضیة , مهاجم
مترادف و متضاد
فرستادن
انتشار دادن، صادر شدن، فرستادن، خارج شدن، بیرون آمدن، صادر کردن، رواج دادن
سوق دادن، فرستادن، روانه کردن، گسیل داشتن، اعزام داشتن، ارسال داشتن
کشتن، فرستادن، اعزام کردن، روانه کردن، گسیل داشتن، گسیل کردن، اعزام داشتن، مخابره کردن
عطف کردن، ذکر کردن، فرستادن، مراجعه کردن، منسوب بودن، بازگشت دادن، رجوع کردن به، منتسب کردن، عطف کردن به
جلوانداختن، رساندن، ارسال کردن، فرستادن
فرستادن، سوار کشتی شدن، با کشتی حمل کردن
انتقال دادن، رساندن، پراکندن، فرا فرستادن، فرستادن، مخابره کردن، سرایت کردن
خارج کردن، فرستادن، اعزام کردن، صادر کردن
فرستادن
فرستادن، رهسپار کردن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) فرستاد فرستد خواهد فرستاد بفرست فرستنده فرستاده ) روانه کردن گسیل داشتن راهی کردن .
فرهنگ معین
(فِ رِ دَ ) (مص م . ) روانه کردن ، راهی کردن .
لغت نامه دهخدا
فرستادن. [ ف ِ رِ دَ ] ( مص ) گسیل کردن. ارسال. ( یادداشت به خط مؤلف ). در پهلوی فرستاتن . ( از حاشیه برهان چ معین ) :
یک لخت خون بچه تاکم فرست از آنک
هم بوی مشک دارد و هم گونه عقیق.
کنون زند زردشت زی ما فرست.
که فرستد لباس حورالعین ؟
گر زانکه نیست سیمت ، باری شمم فرست.
بدان تا کند کار موبد نگاه.
فرستاد بر هر سویی لشکری.
چو لشکر فرستی ، فرستم نهان.
تا کس بفرستیم و بخوانیم و بیایی ؟
گر نامه کند شاه سوی قیصررومی
ور پیک فرستد سوی فغفور ختایی.
پیش تواند حاضر اهل جفا و لعنت
لعنت چرا فرستی خیره به چین و ماچین.
بنگر که از کجا به کجا می فرستمت.
گزین کن دلیران رزم آزمای
فرست آن سپاه گران بازِ جای.
- بازفرستادن ؛ چیزی را دوباره فرستادن. بازگرداندن. ارجاع. وافرستادن :
خاکی دلم ای بت ز نهان بازفرست
خون آلود است همچنان بازفرست
در بازاری که جان ز من دل ز تو بود
چون بیع به سر نرفت جان بازفرست.
- پیام فرستادن ؛ پیغام دادن :
دیری است که دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد...
حافظ به ادب باش که واخواست نباشد
گر شاه پیامی به غلامی نفرستاد.
یک لخت خون بچه تاکم فرست از آنک
هم بوی مشک دارد و هم گونه عقیق.
رودکی.
که ما راست گشتیم و هم دین پرست کنون زند زردشت زی ما فرست.
دقیقی.
کوهسار خشینه را به بهارکه فرستد لباس حورالعین ؟
کسایی مروزی.
چندیت مدح گفتم و چندی عذاب دیدگر زانکه نیست سیمت ، باری شمم فرست.
منجیک ترمذی.
یکی استواری فرستاده شاه بدان تا کند کار موبد نگاه.
فردوسی.
به مرو و نشابور و بلخ و هری فرستاد بر هر سویی لشکری.
فردوسی.
تو را گفت من تاج شاهنشهان چو لشکر فرستی ، فرستم نهان.
فردوسی.
ای ترک من امروز نگویی به کجایی تا کس بفرستیم و بخوانیم و بیایی ؟
گر نامه کند شاه سوی قیصررومی
ور پیک فرستد سوی فغفور ختایی.
منوچهری.
عبدوس را بر اثر وی بفرستادند و گفتند چند مهم دیگر است ناگفته مانده. ( تاریخ بیهقی ). چندان عدد که یافته آید به درگاه فرستید. ( تاریخ بیهقی ).پیش تواند حاضر اهل جفا و لعنت
لعنت چرا فرستی خیره به چین و ماچین.
ناصرخسرو.
ای هدهد صبا به سبا می فرستمت بنگر که از کجا به کجا می فرستمت.
حافظ.
- بازِ جای فرستادن ؛ به جای خود بازگردانیدن : گزین کن دلیران رزم آزمای
فرست آن سپاه گران بازِ جای.
اسدی.
- بازِ خانه فرستادن ؛ به خانه فرستادن : وی را به خوبی با خلعت بازِ خانه فرستادی. ( تاریخ بیهقی ).- بازفرستادن ؛ چیزی را دوباره فرستادن. بازگرداندن. ارجاع. وافرستادن :
خاکی دلم ای بت ز نهان بازفرست
خون آلود است همچنان بازفرست
در بازاری که جان ز من دل ز تو بود
چون بیع به سر نرفت جان بازفرست.
خاقانی.
رجوع به وافرستادن شود.- پیام فرستادن ؛ پیغام دادن :
دیری است که دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد...
حافظ به ادب باش که واخواست نباشد
گر شاه پیامی به غلامی نفرستاد.
حافظ.
- رحمت فرستادن ؛ خدا بیامرز گفتن. برای درگذشته ای طلب مغفرت کردن.فرستادن . [ ف ِ رِ دَ ] (مص ) گسیل کردن . ارسال . (یادداشت به خط مؤلف ). در پهلوی فرستاتن . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
یک لخت خون بچه ٔ تاکم فرست از آنک
هم بوی مشک دارد و هم گونه ٔ عقیق .
که ما راست گشتیم و هم دین پرست
کنون زند زردشت زی ما فرست .
کوهسار خشینه را به بهار
که فرستد لباس حورالعین ؟
چندیت مدح گفتم و چندی عذاب دید
گر زانکه نیست سیمت ، باری شمم فرست .
یکی استواری فرستاده شاه
بدان تا کند کار موبد نگاه .
به مرو و نشابور و بلخ و هری
فرستاد بر هر سویی لشکری .
تو را گفت من تاج شاهنشهان
چو لشکر فرستی ، فرستم نهان .
ای ترک من امروز نگویی به کجایی
تا کس بفرستیم و بخوانیم و بیایی ؟
گر نامه کند شاه سوی قیصررومی
ور پیک فرستد سوی فغفور ختایی .
عبدوس را بر اثر وی بفرستادند و گفتند چند مهم دیگر است ناگفته مانده . (تاریخ بیهقی ). چندان عدد که یافته آید به درگاه فرستید. (تاریخ بیهقی ).
پیش تواند حاضر اهل جفا و لعنت
لعنت چرا فرستی خیره به چین و ماچین .
ای هدهد صبا به سبا می فرستمت
بنگر که از کجا به کجا می فرستمت .
- بازِ جای فرستادن ؛ به جای خود بازگردانیدن :
گزین کن دلیران رزم آزمای
فرست آن سپاه گران بازِ جای .
- بازِ خانه فرستادن ؛ به خانه فرستادن : وی را به خوبی با خلعت بازِ خانه فرستادی . (تاریخ بیهقی ).
- بازفرستادن ؛ چیزی را دوباره فرستادن . بازگرداندن . ارجاع . وافرستادن :
خاکی دلم ای بت ز نهان بازفرست
خون آلود است همچنان بازفرست
در بازاری که جان ز من دل ز تو بود
چون بیع به سر نرفت جان بازفرست .
رجوع به وافرستادن شود.
- پیام فرستادن ؛ پیغام دادن :
دیری است که دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد...
حافظ به ادب باش که واخواست نباشد
گر شاه پیامی به غلامی نفرستاد.
- رحمت فرستادن ؛ خدا بیامرز گفتن . برای درگذشته ای طلب مغفرت کردن .
- سلام فرستادن ؛ از دور به وسیله ٔ نامه یا قاصد کسی را سلام گفتن :
صد نامه فرستادم و آن شاه سواران
پیکی ندوانید و سلامی نفرستاد.
- صلوات فرستادن ؛ اللهم صل علی محمد و آل محمد گفتن .
- نامه فرستادن ؛ نامه نوشتن و پیک را سپردن تا به مخاطب آن رساند : استطلاع رأی ما کنی و نامه ها فرستی . (تاریخ بیهقی ).
- وافرستادن ؛ بازفرستادن :
هرچه خورشید زاده بود از رشک
هم به خورشید وافرستادی .
بردار پرده از رخ و از دیده های ما
نوری که عاریه است به خورشید وافرست .
- وحی فرستادن ؛ انزال وحی . (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به وحی شود.
یک لخت خون بچه ٔ تاکم فرست از آنک
هم بوی مشک دارد و هم گونه ٔ عقیق .
رودکی .
که ما راست گشتیم و هم دین پرست
کنون زند زردشت زی ما فرست .
دقیقی .
کوهسار خشینه را به بهار
که فرستد لباس حورالعین ؟
کسایی مروزی .
چندیت مدح گفتم و چندی عذاب دید
گر زانکه نیست سیمت ، باری شمم فرست .
منجیک ترمذی .
یکی استواری فرستاده شاه
بدان تا کند کار موبد نگاه .
فردوسی .
به مرو و نشابور و بلخ و هری
فرستاد بر هر سویی لشکری .
فردوسی .
تو را گفت من تاج شاهنشهان
چو لشکر فرستی ، فرستم نهان .
فردوسی .
ای ترک من امروز نگویی به کجایی
تا کس بفرستیم و بخوانیم و بیایی ؟
گر نامه کند شاه سوی قیصررومی
ور پیک فرستد سوی فغفور ختایی .
منوچهری .
عبدوس را بر اثر وی بفرستادند و گفتند چند مهم دیگر است ناگفته مانده . (تاریخ بیهقی ). چندان عدد که یافته آید به درگاه فرستید. (تاریخ بیهقی ).
پیش تواند حاضر اهل جفا و لعنت
لعنت چرا فرستی خیره به چین و ماچین .
ناصرخسرو.
ای هدهد صبا به سبا می فرستمت
بنگر که از کجا به کجا می فرستمت .
حافظ.
- بازِ جای فرستادن ؛ به جای خود بازگردانیدن :
گزین کن دلیران رزم آزمای
فرست آن سپاه گران بازِ جای .
اسدی .
- بازِ خانه فرستادن ؛ به خانه فرستادن : وی را به خوبی با خلعت بازِ خانه فرستادی . (تاریخ بیهقی ).
- بازفرستادن ؛ چیزی را دوباره فرستادن . بازگرداندن . ارجاع . وافرستادن :
خاکی دلم ای بت ز نهان بازفرست
خون آلود است همچنان بازفرست
در بازاری که جان ز من دل ز تو بود
چون بیع به سر نرفت جان بازفرست .
خاقانی .
رجوع به وافرستادن شود.
- پیام فرستادن ؛ پیغام دادن :
دیری است که دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد...
حافظ به ادب باش که واخواست نباشد
گر شاه پیامی به غلامی نفرستاد.
حافظ.
- رحمت فرستادن ؛ خدا بیامرز گفتن . برای درگذشته ای طلب مغفرت کردن .
- سلام فرستادن ؛ از دور به وسیله ٔ نامه یا قاصد کسی را سلام گفتن :
صد نامه فرستادم و آن شاه سواران
پیکی ندوانید و سلامی نفرستاد.
حافظ.
- صلوات فرستادن ؛ اللهم صل علی محمد و آل محمد گفتن .
- نامه فرستادن ؛ نامه نوشتن و پیک را سپردن تا به مخاطب آن رساند : استطلاع رأی ما کنی و نامه ها فرستی . (تاریخ بیهقی ).
- وافرستادن ؛ بازفرستادن :
هرچه خورشید زاده بود از رشک
هم به خورشید وافرستادی .
خاقانی .
بردار پرده از رخ و از دیده های ما
نوری که عاریه است به خورشید وافرست .
خاقانی .
- وحی فرستادن ؛ انزال وحی . (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به وحی شود.
فرهنگ عمید
۱. روانه کردن، راهی کردن، گسیل داشتن.
۲. خواندن، گفتن: صلوات فرستادن.
۳. امکان حضور یا اشتغال کسی را در جایی فراهم کردن: به دانشگاه فرستاد.
۴. با وسایل مخابراتی مطلبی را منتقل کردن.
۵. در جهتی پرتاب کردن: موشک را به هوا فرستاد.
۲. خواندن، گفتن: صلوات فرستادن.
۳. امکان حضور یا اشتغال کسی را در جایی فراهم کردن: به دانشگاه فرستاد.
۴. با وسایل مخابراتی مطلبی را منتقل کردن.
۵. در جهتی پرتاب کردن: موشک را به هوا فرستاد.
گویش اصفهانی
تکیه ای: berasni
طاری: herasnây(mun)
طامه ای: heresnâɂan
طرقی: herasnâymun
کشه ای: herasnâymun
نطنزی: heres(e)nâɂan
واژه نامه بختیاریکا
فشنادِن
جدول کلمات
ایفاد
پیشنهاد کاربران
ارسال داشتن، اعزام، ایفاد، راهی کردن، صدور، گسیل
فرسادن ( لهجه شیرازی ) ، فرسیدن ( لهجه شیرازی ) ، بیسی کردن ( لهجه های جنوب )
صدور
ارسال
فرستادن: در پهلوی در ریخت فرستاتن frēstātan و فرستیتن frestītanبکار می رفته است ) )
( ( چو آمد به نزدیک اروندرود
فرستاد زی رودبانان درود ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 306. )
( ( چو آمد به نزدیک اروندرود
فرستاد زی رودبانان درود ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 306. )
معنی به فارسی : ارسال کردن
معنی به انگلیسی : send
مثال : I send a messeage
من یک پیام فرستادم/ارسال کردم
معنی به انگلیسی : send
مثال : I send a messeage
من یک پیام فرستادم/ارسال کردم
روانه کردن
کلمات دیگر: