کلمه جو
صفحه اصلی

کاسب


مترادف کاسب : بازاری، بازرگان، پیشه ور، سوداگر، کاسبکار، محترف، معامله گر، حسابگر

برابر پارسی : سوداگر، پیشه ور، فروشنده

فارسی به انگلیسی

tradesman, business-man


businessman, businesswoman, merchant, shopkeeper, tradesman, business-man

businessman, businesswoman, merchant, shopkeeper


فارسی به عربی

تاجر , مهرب

مترادف و متضاد

بازاری، بازرگان، پیشه‌ور، سوداگر، کاسبکار، محترف، معامله‌گر


حسابگر


tradesman (اسم)
پیشه ور، افزارمند، سوداگر، دکان دار، کاسب

trafficker (اسم)
کالا، کسب، تاجر، دسیسه، پشت هم انداز، سوداگر، دکان دار، کاسب

۱. بازاری، بازرگان، پیشهور، سوداگر، کاسبکار، محترف، معاملهگر
۲. حسابگر


فرهنگ فارسی

کسب کننده، آنکه چیزی بدست بیاورد، سوداگر، پیشه ور
( اسم ) ۱ - آنکه چیزی بدست آورد یابنده حاصل کننده . ۲ - آنکه برای گذران معیشت خود زحمت کشد و پولی بدست آورد پیشه ور : [ کاسب حبیب خداست ] . جمع : کاسبین کسبه .
از اعلام است

فرهنگ معین

(س ) [ ع . ] (اِفا. ) بازاری ، سوداگر. ج . کسبه .

لغت نامه دهخدا

کاسب . [ س ِ ] (اِخ ) از اعلام است . (ناظم الاطباء). || (ع اِ) ابوکاسب ؛ گرگ . (منتهی الارب ).


کاسب. [ س ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از کسب. کسی که کسب کند. ج ، کسبه و کاسبون. ( ناظم الاطباء ). و کاسبین. || ورزنده و یابنده. ( ناظم الاطباء ). || جمعکننده و طلب کننده و حاصل کننده. ( فرهنگ نظام ). || کسی که با صنعت یا خرید و فروش روزی تحصیل میکند. فرهنگستان بجای کاسب پیشه ور را وضع کرده. ( فرهنگ نظام ). و رجوع به واژه های فرهنگستان شود. پیشه ور و صنعتگر و صانع و اهل حرفت. ( ناظم الاطباء ).
- امثال :
کاسب حبیب خداست .
حدیث : الکاسب حبیب اﷲ. ( امثال و حکم دهخدا ) :
رمز الکاسب حبیب اﷲ شنو
از توکل در سبب کاهل مشو.
مولوی.
|| گیرنده تاوان و جریمانه. ( ناظم الاطباء ).

کاسب. [ س ِ ] ( اِخ ) از اعلام است. ( ناظم الاطباء ). || ( ع اِ ) ابوکاسب ؛ گرگ. ( منتهی الارب ).

کاسب . [ س ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از کسب . کسی که کسب کند. ج ، کسبه و کاسبون . (ناظم الاطباء). و کاسبین . || ورزنده و یابنده . (ناظم الاطباء). || جمعکننده و طلب کننده و حاصل کننده . (فرهنگ نظام ). || کسی که با صنعت یا خرید و فروش روزی تحصیل میکند. فرهنگستان بجای کاسب پیشه ور را وضع کرده . (فرهنگ نظام ). و رجوع به واژه های فرهنگستان شود. پیشه ور و صنعتگر و صانع و اهل حرفت . (ناظم الاطباء).
- امثال :
کاسب حبیب خداست .
حدیث : الکاسب حبیب اﷲ. (امثال و حکم دهخدا) :
رمز الکاسب حبیب اﷲ شنو
از توکل در سبب کاهل مشو.

مولوی .


|| گیرنده ٔ تاوان و جریمانه . (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

١. کسی که مغازه ای دارد و در آن کالایی را خرید و فروش می کند.
۲. [قدیمی، مجاز] کسی که برای به دست آوردن چیزی می کوشد، کوشنده.

اصطلاحات

معنی اصطلاحات عامیانه و امروزی -> کاسب
به فروشندگان مشروبات الکی و مواد مخدر می گویند..

دانشنامه عمومی

کاسب در یکی از موارد زیر بکار می رود:
فروشنده
کاسب (ارومیه) روستایی از توابع بخش انزل در شهرستان ارومیه استان آذربایجان غربی

فرهنگ فارسی ساره

سوداگر، پیشه ور


جدول کلمات

بازاری


کلمات دیگر: