کلمه جو
صفحه اصلی

فراق


مترادف فراق : جدایی، دوری، مفارقت، مهجوری، هجر، هجران

متضاد فراق : وصال

برابر پارسی : جداشدن، دورشدن

فارسی به انگلیسی

separation, loneliness, separation(especially from a friend or sweetheart)

separation(especially from a friend or sweetheart)


loneliness


مترادف و متضاد

جدایی، دوری، مفارقت، مهجوری، هجر، هجران ≠ وصال


departure (اسم)
انحراف، حرکت، کوچ، مرگ، عزیمت، فراق

separation (اسم)
جدایی، تفکیک، فراق، انفصال، دوری، مفارقت

parting (اسم)
فراق، سرحد موی سر

فرهنگ فارسی

جداشدن ودورشدن ازیکدیگر، فرقت، جدایی
۱ - ( مصدر ) جدا شدن ( از هم ) مقابل وصال ۲ - ( اسم ) جدایی دوری ۳ - جدایی عاشق از معشوق در یک لمحه که معادلست با صد سال فراق ۴ - غیبت از وحدت یعنی آمدن سالک از وطن اصلی - که عالم بطون است - بعالم ظهور همین فراق اوست باز برفتن او از عالم ظهور بعالم بطون وصال اوست و این وصال حاصل نشود جز مرگ صوری .

فرهنگ معین

(فِ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) جدا شدن ، دور شدن . ۲ - (اِمص . ) جدایی ، دوری .

لغت نامه دهخدا

فراق. [ ف ِ / ف َ ] ( ع مص ) جدایی. دوری. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). از یکدیگر جدا شدن. ( زوزنی ) ( منتهی الارب ). از هم جدا شدن. به فتح هم آمده است : هذا فراق بینی و بینک. ( قرآن 78/18 ). ( اقرب الموارد ). مقابل وصال :
به وصال اندر ایمن بدم از گشت زمان
تا فراق آمد بگرفتم چون برخفجا.
آغاجی.
با وصال تو بودمی ایمن
در فراقم بمانده چون برخنج.
آغاجی.
روز من گشت از فراق تو شب
نوش من شد از آن دهانت گبست.
اورمزدی.
دلم تنوره و عشق آتش و فراق تو داغ
جگر معلق بریان و سل پوده کباب.
طیان.
ای فراق تو دل ما بندگان را سوخته
صدهزاران شکر یزدان را که رستیم از فراق.
منوچهری.
که آید پس هر نشیبی فرازی
که باشد پس هر فراقی وصالی.
ابوالفرج رونی.
لابد فراق او بر وصال باید گزید. ( کلیله و دمنه ).
بر دل غم فراقت آسان چگونه باشد؟
دل را قیامت آمد، شادان چگونه باشد؟
خاقانی.
این توانید که مادر به فراق پسر است
پیش مادر سر تابوت پسر بگشایید.
خاقانی.
در پای فراق تو شوم کشته
چون وصل تو دسترس نمی آید.
عطار.
کار یعقوب است از سوز فراق
دیده ای را بیت الاحزان باختن.
عطار( دیوان ص 482 ).
تا توانی پا منه اندر فراق
ابغض الاشیاء عندی الطلاق.
مولوی.
دوش چون طاوس می نازیدم اندر باغ وصل
دیگر امروز از فراق یار می پیچم چو مار.
سعدی ( گلستان ).
گفت هذا فراق یا موسی
چون تویی بی وفاق یا موسی.
اوحدی.
شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت
فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت.
حافظ.
زبان خامه ندارد سر بیان فراق
وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق.
حافظ.
روزی که در فراق جمال تو بوده ام
گریان در اشتیاق وصال توبوده ام.
جغتایی.
|| ( اصطلاح صوفیه ) در اصطلاح صوفیه مقام غیبت را گویند که از وحدت محجوب باشد که اگر یک لمحه عاشق از معشوق خود جداشود آن فراق صدساله بود. و نیز فراق ، غیبت را گوینداز مقام وحدت یعنی بیرون آمدن سالک از وطن اصلی که عالم بطون است به عالم ظهور و از عالم ظهور به عالم بطون وصال است و این وصال جز از راه مرگ صوری حاصل نشود. ( فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف سیدجعفر سجادی ) :

فراق . [ ف ِ / ف َ ] (ع مص ) جدایی . دوری . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). از یکدیگر جدا شدن . (زوزنی ) (منتهی الارب ). از هم جدا شدن . به فتح هم آمده است : هذا فراق بینی و بینک . (قرآن 78/18). (اقرب الموارد). مقابل وصال :
به وصال اندر ایمن بدم از گشت زمان
تا فراق آمد بگرفتم چون برخفجا.

آغاجی .


با وصال تو بودمی ایمن
در فراقم بمانده چون برخنج .

آغاجی .


روز من گشت از فراق تو شب
نوش من شد از آن دهانت گبست .

اورمزدی .


دلم تنوره و عشق آتش و فراق تو داغ
جگر معلق بریان و سل پوده کباب .

طیان .


ای فراق تو دل ما بندگان را سوخته
صدهزاران شکر یزدان را که رستیم از فراق .

منوچهری .


که آید پس هر نشیبی فرازی
که باشد پس هر فراقی وصالی .

ابوالفرج رونی .


لابد فراق او بر وصال باید گزید. (کلیله و دمنه ).
بر دل غم فراقت آسان چگونه باشد؟
دل را قیامت آمد، شادان چگونه باشد؟

خاقانی .


این توانید که مادر به فراق پسر است
پیش مادر سر تابوت پسر بگشایید.

خاقانی .


در پای فراق تو شوم کشته
چون وصل تو دسترس نمی آید.

عطار.


کار یعقوب است از سوز فراق
دیده ای را بیت الاحزان باختن .

عطار(دیوان ص 482).


تا توانی پا منه اندر فراق
ابغض الاشیاء عندی الطلاق .

مولوی .


دوش چون طاوس می نازیدم اندر باغ وصل
دیگر امروز از فراق یار می پیچم چو مار.

سعدی (گلستان ).


گفت هذا فراق یا موسی
چون تویی بی وفاق یا موسی .

اوحدی .


شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت
فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت .

حافظ.


زبان خامه ندارد سر بیان فراق
وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق .

حافظ.


روزی که در فراق جمال تو بوده ام
گریان در اشتیاق وصال توبوده ام .

جغتایی .


|| (اصطلاح صوفیه ) در اصطلاح صوفیه مقام غیبت را گویند که از وحدت محجوب باشد که اگر یک لمحه عاشق از معشوق خود جداشود آن فراق صدساله بود. و نیز فراق ، غیبت را گوینداز مقام وحدت یعنی بیرون آمدن سالک از وطن اصلی که عالم بطون است به عالم ظهور و از عالم ظهور به عالم بطون وصال است و این وصال جز از راه مرگ صوری حاصل نشود. (فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف سیدجعفر سجادی ) :
فراق روی تو بسیار شد چه چاره کنم
مگر لباس حیاتی که هست پاره کنم .

امیرحسن (از آنندراج از بهارعجم ).



فرهنگ عمید

جدا شدن و دور شدن از یکدیگر، جدایی.

دانشنامه عمومی

فراق (روستا). فراق (در عربی: الفَراق )نام روستایی است در دهستان فَروَة از توابع استان صَعده در کشور یمن در شبه جزیره عربستان.
المقحفی، ابراهیم، احمد ، (مُعجَم المُدُن وَالقَبائِل الیَمَنِیَة) ، منشورات دار الحکمة، صنعاء، چاپ وانتشار سال ۱۹۸۵ میلادی به (عربی).
جمعیت آن (۱۰۷ ) نفر (۱۱ خانوار) می باشد.

دانشنامه آزاد فارسی

(در لغت به معنی از کسی جداشدن) اصطلاح عرفانی. صوفیان و عارفان، فراق را در دو معنی به کار برده اند ۱. دوری عاشق از معشوق که در نتیجۀ عدم استعداد، یا عدم آمادگیِ عاشق، یا عدم محبّت و لطف معشوق حاصل می شود. ناله های اینان برای سپری شدن دورۀ فراق و فرارسیدن هنگام وصال، در حقیقت به معنیِ طلبِ لطف معشوق و نیز نشانگر استعداد و آمادگیِ عاشق است. ۲. فراق برخاسته از تفاوتِ ذاتیِ میان حضرت حق و دیگر موجودات است. از این رو، فراق عاشق از آن معشوق ازلی، ناشی از فرق است و همین فرق، مایۀ طلب و حرکت سالک است. اشارۀ اینان به شیرینیِ فراق، اشاره به همین مقام است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] جدا شدن زن و شوهر از یکدیگر را فراق گویند.
از عنوان یاد شده در بابهای طلاق ، خلع ، مبارات ، ظهار ، ایلاء و لعان سخن گفته اند.
شمولیت فراق
برخی فقها به جهت شمول عنوان «فراق» نسبت به طلاق و دیگر اسباب جدایی زن و شوهر، آن را عنوان باب فقهی قرار داده و عناوین طلاق، خلع، مبارات، ظهار، ایلاء و لعان را به صورت بخشهای جداگانه در ذیل آن مطرح کرده اند.
اسباب فراق
طلاق ، خلع ، مبارات و لعان از اسباب جدایی بین زن و شوهراند. چنانچه مردی همسرش را ظهار یا ایلاء کند و در مدت تعیین شده از سوی حاکم شرع کفّاره ندهد و به همسرش رجوع نکند، حاکم او را مجبور به طلاق یا رجوع به همسرش می نماید.
ارتداد
...

[ویکی الکتاب] معنی فِرَاقُ: جدایی
ریشه کلمه:
فرق (۷۲ بار)

واژه نامه بختیاریکا

گشاد

جدول کلمات

دوری

پیشنهاد کاربران

فراق معنای نزدیک مرگ را دارد وبا جدایی فرق دارد

در پارسی به آن "دوری" می گوییم که دردی جانکاه است و با "جدایی" فرق دارد! "دوری" دو عضو نزدیک را بطور نا خواسته از یکدیگر جدا نگه می دارد. . . در حالیکه "جدایی" می تواند به جهت رفاه باشد ، مانند: جدایی اطاق خواب از اطاق بازی بچه ها ! بخاطر آرامش. . . یا "جدایی" بخاطر طلاق.

انگلیسیشو بنویسید feraq نه که بنویسید faraq=فراغ

هجران

فرقت، بُعد.

دوری ، جدایی 🥃🥃
کاربرد در جمله :
هر که در طالعش فراغ افتاد / سایه ی او از او کنار کند ( ریاضی 94 )

دوری، هجر، هجران، جدایی، مفارقت، مهجوری

جدایی دوری هجر هجران

جدایی دونفر ازهمدیگر


کلمات دیگر: