کلمه جو
صفحه اصلی

فتیله


برابر پارسی : پَرزه، بشک، پرزه

فارسی به انگلیسی

burner, wick, tampon, fuse, quickmatch or slowmatch, drain

candlewick, wick, burner


fuse, match, slow match, quick match, touch paper


tampon, tent, dressing


nosing, bead


burner, wick


فارسی به عربی

فتیلة

عربی به فارسی

فتيله , چيزي که بجاي فتيله بکار رود , افروزه


مترادف و متضاد

lint (اسم)
کهنه، کرک، پرز، فتیله، ضایعات پنبه، پارچه زخم بندی، لیف کتان

wick (اسم)
فتیله، فتیله فندک، افروزه، چیزی که بجای فتیله بکار رود

فرهنگ فارسی

آمیزه‌ای لاستیکی که سوراخ یا کندگی به‌وجودآمده براثر ورود جسم خارجی به تایر را پر می‌کند


پلیته، پنبه یالته تاب داده، پنبه تابیده یانوارنخی که درچراغ نفتی میگذارند
( اسم ) ۱ - پنبه و مانند آن که اندکی تافته در چراغ نهند و یک سر آن را که رو به بیرونست مشتعل کنند تا روشنائی دهد ۲ - شاف شیاف . یا قتیله جراحت . آنچه از پنبه تنک سست بافته یا پارچه تنک که بر دهانه و دورن زخم نهند تا ظاهر آن ملتئم نشود و چرک در درون نماند . یا فتیله شمع . ریسمانی که در میان شمع نهند و بدان شعله افروزند . یا فتیله عنبر . فتیله ای که از عنبر سازند و بوی خوش دهد.

قطعه‌‌ای پنبه‌ یا ریسمان برای سوخت تدریجی ماده‌ی سوختنی


ریسمانی برای انفجار مواد منفجره از دور


(پزشکی) توده‌ی پنبه و غیره که روی زخم می‌گذارند


(معماری) گچبری حاشیه سقف و لبه دیوار به صورت نواری برجسته


جملات نمونه

چراغ سه‌فتیله

three-burner stove or light


فرهنگ معین

(فِ لِ ) [ ع . ] (اِ. ) = پلیته : ۱ - پنبه یا پارچة تابیده شده ای که از آن در چراغ های نفتی یا سوختن تدریجی هر مادة سوختنی دیگر استفاده می کنند. ۲ - ریسمان مانندی است برای انفجار مواد منفجره از فاصلة دور.

لغت نامه دهخدا

( فتیلة ) فتیلة. [ ف َ ل َ ] ( ع اِ ) ریسم میان دو انگشتان تافته. ( منتهی الارب ).
فتیله. [ ف َ ل َ / ل ِ ] ( معرب ، اِ ) معرب پلیته. پنبه و مانند آن که اندکی تافته در چراغ نهند و یک سر آن را که به برون سوی دارد میسوزندروشنائی دادن را. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
این چراغ شمس کو روشن بود
نز فتیله پنبه و روغن بود.
مولوی.
- فتیله جراحت ؛ آنچه از پنبه سست بافته یا پنبه یا جامه های تنگ که بر دهانه و درون ریش وخستگی ( زخم ) نهند تا ظاهر ریش و خستگی ملتئم نشود وریم به درون نماند. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- فتیله شمع ( یادداشت بخط مؤلف )؛ ریسمانی که در میان شمع نهند و بدان شعله افروزند.
ترکیب های دیگر:
- فتیله تاب . فتیله سوز. فتیله شدن. فتیله عنبر. فتیله کردن. فتیله مو.
|| به فارسی شافه نامند، جهت تلیین طبع و جذب مواد از اعالی بدن مستعمل است و در جمعی که قوه مسهل نداشته باشند بدل حقنه ، و اقسام آن در دستورات مذکور است. ( تحفه حکیم مؤمن ).

فتیله . [ ف َ ل َ / ل ِ ] (معرب ، اِ) معرب پلیته . پنبه و مانند آن که اندکی تافته در چراغ نهند و یک سر آن را که به برون سوی دارد میسوزندروشنائی دادن را. (یادداشت بخط مؤلف ) :
این چراغ شمس کو روشن بود
نز فتیله ٔ پنبه و روغن بود.

مولوی .


- فتیله ٔ جراحت ؛ آنچه از پنبه ٔ سست بافته یا پنبه یا جامه های تنگ که بر دهانه و درون ریش وخستگی (زخم ) نهند تا ظاهر ریش و خستگی ملتئم نشود وریم به درون نماند. (یادداشت بخط مؤلف ).
- فتیله ٔ شمع (یادداشت بخط مؤلف )؛ ریسمانی که در میان شمع نهند و بدان شعله افروزند.
ترکیب های دیگر:
- فتیله تاب . فتیله سوز. فتیله شدن . فتیله عنبر. فتیله کردن . فتیله مو.
|| به فارسی شافه نامند، جهت تلیین طبع و جذب مواد از اعالی بدن مستعمل است و در جمعی که قوه ٔ مسهل نداشته باشند بدل حقنه ، و اقسام آن در دستورات مذکور است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).

فتیلة. [ ف َ ل َ ] (ع اِ) ریسم میان دو انگشتان تافته . (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

۱. پنبۀ تابیده یا نوار نخی که در چراغ نفتی می گذارند.
۲. پنبه یا لتۀ تاب داده.

فرهنگستان زبان و ادب

{repair plug} [مهندسی بسپار- تایر] آمیزه ای لاستیکی که سوراخ یا کندگی به وجودآمده براثر ورود جسم خارجی به تایر را پر می کند

گویش اصفهانی

تکیه ای: pilta/ lönǰa
طاری: fitila
طامه ای: pilta
طرقی: pülta
کشه ای: pilta
نطنزی: pilte


پیشنهاد کاربران

فتیله[ اصطلاح طب سنتی ]به معنی شافه ای که مخصوص به دبر باشد.


کلمات دیگر: