کلمه جو
صفحه اصلی

فدایی


مترادف فدایی : برخی، جان نثار، فدوی، قربانی، عاشق

برابر پارسی : جانباز، جانسپار، پیشمرگ، ازخودگذشته

فارسی به انگلیسی

devotee, volunteer for a dangerous cause, zealot

devotee


devotee, zealot


فارسی به عربی

شهید , ضح به , متحمس , مکرس

عربی به فارسی

پارتيزان , جنگجوي غير نظامي , ستيزگر , اهل نزاع وکشمکش , جنگ طلب


مترادف و متضاد

devotee (اسم)
پارسا، طرفدار، هواخواه، سالک، زاهد، مجاهد، فداکار، فدایی، جانسپار، مرید

volunteer (اسم)
داوطلب، فدایی، سرباز داوطلب

zealot (اسم)
طرفدار، متعصب، مجاهد، فدایی، جانفشان، ادم متعصب یا هواخواه

devoted (صفت)
فداکار، فدایی، جانسپار

self-sacrificing (صفت)
فدایی

برخی، جان‌نثار، فدوی، قربانی


عاشق


۱. برخی، جاننثار، فدوی، قربانی
۲. عاشق


فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - کسی که خود را سربهای دیگری کند فدوی قربانی ۲ - عاشق ۳ - داوطلب ۴ - دزد غارتگر .

( صفت ) ۱ - کسی که خود را سربهای دیگری کند فدوی قربانی ۲ - عاشق ۳ - داوطلب ۴ - دزد غارتگر .
یزدی . اسمش سید یحیی پسر میرزا محمد علی وامق ابن سعید محمد باقر طباطبایی .

فرهنگ معین

( ~ . ) [ ع - فا. ] (ص نسب . ) کسی که جان خود را برای کسی یا هدفی بدهد.

لغت نامه دهخدا

فدایی. [ ف ِ / ف َ ] ( ص نسبی ) رجوع به فدائی شود.

فدائی . [ ف َ ] (اِخ ) استرآبادی (یا تبریزی ). رجوع به فدائی تبریزی شود.


فدائی . [ ف َ ] (اِخ ) تبریزی . از شعرای گمنام قرن نهم هجری است . در مجالس النفائس آمده است : سیدزاده ای است و همراه پدر به زیارت مکه مشرف شده . ظاهرش صفای تمام دارد و طبعش نیز خالی از صفایی نیست . این مطلع از اوست :
همیشه روی به دیوار بود مجنون را
که از رقیب بپوشد سرشک گلگون را.

(مجالس النفائس چ حکمت ص 87).


در ص 261 از چاپ فوق او را استرآبادی دانسته و همان مطلع را نیز نقل کرده است .

فدائی . [ ف َ ] (اِخ ) تهرانی اسمش محمودبیگ از ایل تکلو است . لباس فقر پوشید و به اصفهان مهاجرت کرد و در آنجا نزد افورلوخان ماند. نصرآبادی شعر او را آورده است . (الذریعه ج 9 ص 815).


فدائی . [ ف َ ] (اِخ ) طهرانی . رجوع به فدائی تهرانی شود.


فدائی. [ ف ِ / ف َ ] ( از ع ، اِ ) آنکه جان خود را برای جان دیگری از دست دادن خواهد. ( یادداشت بخط مؤلف ). کسی را گویند که دانسته مرتکب امری شود به رغبت و رضای خود، که سلب حیات را لازم داشته باشد، نه به اکراه و زور یا به حکم پادشاهی و شیخی. ( برهان ) :
فدائی ندارد ز مقصود چنگ
اگر بر سرش تیر بارند و سنگ.
سعدی.
چندانکه از زهر و مکر و فدائی حذر کنند، از آه خستگان و ناله مجروحان برحذر باشند. ( مجالس سعدی ص 23 ). || عاشق. || دزد و خونی. ( برهان ).

فدائی. [ ف ِ / ف َ ] ( اِخ ) لقب گروهی از پیروان حسن صباح. ( یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به اسماعیلیه شود.

فدائی. [ ف َ ] ( اِخ ) استرآبادی ( یا تبریزی ). رجوع به فدائی تبریزی شود.

فدائی. [ ف َ ] ( اِخ ) تبریزی. از شعرای گمنام قرن نهم هجری است. در مجالس النفائس آمده است : سیدزاده ای است و همراه پدر به زیارت مکه مشرف شده. ظاهرش صفای تمام دارد و طبعش نیز خالی از صفایی نیست. این مطلع از اوست :
همیشه روی به دیوار بود مجنون را
که از رقیب بپوشد سرشک گلگون را.
( مجالس النفائس چ حکمت ص 87 ).
در ص 261 از چاپ فوق او را استرآبادی دانسته و همان مطلع را نیز نقل کرده است.

فدائی. [ ف َ ] ( اِخ ) تهرانی اسمش محمودبیگ از ایل تکلو است. لباس فقر پوشید و به اصفهان مهاجرت کرد و در آنجا نزد افورلوخان ماند. نصرآبادی شعر او را آورده است. ( الذریعه ج 9 ص 815 ).

فدائی. [ ف َ ] ( اِخ ) طهرانی. رجوع به فدائی تهرانی شود.

فدائی. [ ف َ ] ( اِخ ) کرمانی. از معاصران آذر بیگدلی است. آذر نویسد: اسمش حاج محمد و از اهل دارالامان کرمان است. صحبتش اتفاق افتاد. طبع روانی دارد و در تاریخ گویی مسلط است. این مطلع از اوست :
یکسان بود اگر رسدم سر بر آفتاب
یا تابدم ز بی کلهی بر سر آفتاب.
( از آتشکده چ زوار ص 414 ).

فدائی. [ ف َ ] ( اِخ ) یزدی ، اسمش سیدیحیی پسر میرزا محمدعلی وامق بن سیدمحمدباقر طباطبائی ، از جانب مادر یزدی بود. وفاتش به سال 1355 هَ. ق. اتفاق افتاد. تذکره میکده را که تألیف پدرش بود، بخط خود نوشته و پایان این استنساخ سال 1262 هَ. ق. است. ( الذریعه ج 9 ص 816 ).

فدائی . [ ف َ ] (اِخ ) کرمانی . از معاصران آذر بیگدلی است . آذر نویسد: اسمش حاج محمد و از اهل دارالامان کرمان است . صحبتش اتفاق افتاد. طبع روانی دارد و در تاریخ گویی مسلط است . این مطلع از اوست :
یکسان بود اگر رسدم سر بر آفتاب
یا تابدم ز بی کلهی بر سر آفتاب .

(از آتشکده چ زوار ص 414).



فدائی . [ ف َ ] (اِخ ) یزدی ، اسمش سیدیحیی پسر میرزا محمدعلی وامق بن سیدمحمدباقر طباطبائی ، از جانب مادر یزدی بود. وفاتش به سال 1355 هَ . ق . اتفاق افتاد. تذکره ٔ میکده را که تألیف پدرش بود، بخط خود نوشته و پایان این استنساخ سال 1262 هَ . ق . است . (الذریعه ج 9 ص 816).


فدائی . [ ف ِ / ف َ ] (اِخ ) لقب گروهی از پیروان حسن صباح . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به اسماعیلیه شود.


فدائی . [ ف ِ / ف َ ] (از ع ، اِ) آنکه جان خود را برای جان دیگری از دست دادن خواهد. (یادداشت بخط مؤلف ). کسی را گویند که دانسته مرتکب امری شود به رغبت و رضای خود، که سلب حیات را لازم داشته باشد، نه به اکراه و زور یا به حکم پادشاهی و شیخی . (برهان ) :
فدائی ندارد ز مقصود چنگ
اگر بر سرش تیر بارند و سنگ .

سعدی .


چندانکه از زهر و مکر و فدائی حذر کنند، از آه خستگان و ناله ٔ مجروحان برحذر باشند. (مجالس سعدی ص 23). || عاشق . || دزد و خونی . (برهان ).

فرهنگ عمید

۱. ویژگی آن که حاضر است جان خود را در راه کسی یا رسیدن به هدفی از دست بدهد.
۲. [مجاز] بسیارارادتمند و دوستدار، مخلص.
۳. [قدیمی، مجاز] عیار.

دانشنامه عمومی

فدایی می تواند به موارد زیر اشاره کند:
فدائیان
اعضای سازمان چریک های فدایی خلق ایران
فدایی ارمنی
فدایی (فیلم)

جدول کلمات

قربانی

پیشنهاد کاربران

جان برکف

فدایی داری یعنی چه

پیشمرگ

یکی از اعضای گروه یا لیبل ملتفت در رپ فارسی


سرسپرده

از جان گذشته


کلمات دیگر: