کلمه جو
صفحه اصلی

کارکرد


مترادف کارکرد : بازده، راندمان، عملکرد، محصول

فارسی به انگلیسی

function, operation, earning, output

earning, output


function, operation


فارسی به عربی

أداءُ

مترادف و متضاد

function (اسم)
تابع، عمل، کار، ماموریت، وظیفه، پیشه، مقام، کارکرد، کار ویژه، ایفاء، ایین رسمی

فرهنگ فارسی

کار، کردار، عمل، کاری که انجام یافته، اندازه ومقیاس کارانجام شده
کارکردن و عمل
۱ - ( مصدر ) کار کردن عمل [ چه گویم از ین گنبد تیز گرد که یک دم نیا ساید از کار کرد ] . ۲ - ( صفت ) کار انجام داده عمل : [ دانم که از خدمتگزاران تو بیرون نیست و این کار کرد شماست ] . ( سمک عیار ۳ ) ۲۶۴ : ۱ - کار کردار فعل : [ میانه گزین در همه کار کرد بپیوستگی هم بننگ و نبرد ] ۴ - صنع مصنوع ساخته عمل کرد : [ میان سنگ یکی کنده کنده کرد حصار نه زان عمل که بود کار کردهای بشر ] . ( فرخی ) ۵ - ( اسم ) زحمت مزاحمت .

اصطلاحی برای نشان دادن جایگاه و اهمیت نغمه‌ها یا آکوردها در مقام‌ها یا مایه‌های مختلف


فرهنگ معین

(کَ ) (مص مر. ) ۱ - عمل و کار. ۲ - اندازه و مقیاس کار انجام شده .

لغت نامه دهخدا

کارکرد. [ ک َ / ک ِ ] ( مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) کار کردن و عمل. ( آنندراج ). عمل و کار و کردار و فعل. ( ناظم الاطباء ). رفتار. || زحمت. مزاحمت. || زد و خورد. || خدمت :
ایا بلایه اگر کارکرد پنهان بود
کنون توانی باری خشوک پنهان کرد.
رودکی یا منجیک.
چو گویید پیران که با این پسر
چه نیکو بود کارکرد پدر.
دقیقی.
هر آنکس که بگریزد از کارکرد
از او دور شد نام و ننگ و نبرد.
فردوسی.
ببخشید گنجی بدرویش مرد
که خوردش نبودی بجز کارکرد.
فردوسی.
میانه گزین در همه کارکرد
به پیوستگی هم به ننگ و نبرد.
فردوسی.
چه جوئیم از این گنبد تیزگرد
که هرگز نیاساید از کارکرد.
فردوسی.
میان سنگ یکی کنده کنده کرد حصار
نه ز آن عمل که بود کارکردهای بشر.
فرخی.
و از آنجا به مغرب شد [ گرشاسب ] و کارکردها بسیار کرد. ( تاریخ سیستان ).
کجا این چنین زور و این کارکرد
چه داریم ما خویشتن را بمرد.
( گرشاسبنامه ص 119 ).
کیست مر این قبه را محرک اول
چیست از این کارکرد بهره و حاصل.
ناصرخسرو.
گر بخروار بشنوند سخن
بگه کارکرد خروارند.
ناصرخسرو.
این حکم در این کارکرد پیداست
با آنکه رسول آمده ست و پیغام.
ناصرخسرو.
رستن بمال نیست به علم است کارکرد
خیره بمال بسته دلی و به درهمی.
ناصرخسرو.
گیتی زکارکرد تو گوید همی خبر
زیرا که دستبرد تو بیند همی عیان.
مسعود.
من شرح مدح شاه دهم در سخن همی
نه کارکرد خویش همی بر بها کنم.
مسعود.
بکارکرد مرا با زمانه دفترهاست
چه فضلها بودم گر بحق حساب کنند.
مسعود.
|| صنعت.
- کارکردها ؛ صنایع : اندر وی [ بلخ ] بناهای خسروان است با نقشها و کارکردهای عجب و ویران گشته آن را نوبهار خوانند. ( حدود العالم ).

فرهنگ عمید

۱. اندازه و مقیاس کار انجام شده.
۲. [قدیمی] کار، کردار، عمل.

فرهنگستان زبان و ادب

{function} [موسیقی] اصطلاحی برای نشان دادن جایگاه و اهمیت نغمه ها یا آکوردها در مقام ها یا مایه های مختلف

پیشنهاد کاربران

پراتیک

بازده، راندمان، عملکرد، محصول


معنای کارکرد در منطق کارکردگرایی، اثر یا پیامدی است که یک پدیده در ثبات، بقاء و انسجام نظام اجتماعی دارد


کلمات دیگر: