مترادف فتنه جو : آشوبگر، اخلالگر، رزم آور، ماجراجو، مفتن، مفسد، مفسده جو، واقعه طلب
فتنه جو
مترادف فتنه جو : آشوبگر، اخلالگر، رزم آور، ماجراجو، مفتن، مفسد، مفسده جو، واقعه طلب
فارسی به انگلیسی
seditious
فارسی به عربی
تحریضی
مترادف و متضاد
جنگجو، دعوایی، فتنه جو، اماده بجنگ
ستیزه جو، ستیز گر، فتنه جو، محارب
اتش افروز، فتنه جو، فساد امیز، اشتعالی
فتنه جو، فتنه انگیز
آشوبگر، اخلالگر، رزمآور، ماجراجو، مفتن، مفسد، مفسدهجو، واقعهطلب
لغت نامه دهخدا
فتنه جو. [ ف ِ ن َ / ن ِ ] ( نف مرکب ) فتنه جوی. آنکه در پی برپا کردن آشوب باشد و فتنه را خوش دارد. فتنه انگیز. رجوع به فتنه شود. || سپاهی. جنگجو :
آمد از دهگان سبکپایی که : یکجا آمدند
از سوار و از پیاده ، فتنه جویی ده هزار.
آمد از دهگان سبکپایی که : یکجا آمدند
از سوار و از پیاده ، فتنه جویی ده هزار.
مسعودسعد.
رجوع به فتنه و فتنه جوی شود.فرهنگ عمید
۱. آشوب طلب.
۲. [مجاز] زیبا و دل فریب.
۳. [قدیمی، مجاز] جنگ جو، سپاهی، لشکری: آمد از دهگان سبک پایی که یک جا آمدند / از سوار و از پیاده فتنه جویی ده هزار (مسعود سعد: ۱۶۲ ).
۲. [مجاز] زیبا و دل فریب.
۳. [قدیمی، مجاز] جنگ جو، سپاهی، لشکری: آمد از دهگان سبک پایی که یک جا آمدند / از سوار و از پیاده فتنه جویی ده هزار (مسعود سعد: ۱۶۲ ).
جدول کلمات
شر
پیشنهاد کاربران
اشوب طلب
آشوب طلب، شر، شرور، شریر، آشوبگر، اخلالگر، رزم آور، ماجراجو، مفتن، مفسد، مفسده جو، واقعه طلب، رذل، مخل
کلمات دیگر: