کلمه جو
صفحه اصلی

فایده


مترادف فایده : صرفه، منفعت، نفع، بهره، ربح، سود، اثر، تاثیر، خواص، خاصیت، حاصل، نتیجه

برابر پارسی : سود، بازدهی، بهره، سودبخش، هوده

فارسی به انگلیسی

profit, use, utility, advantage, moral of a story, note, corollary, benefit, boon, effect, efficacy, boot, percentage

profit, use, utility, moral of a story


advantage, benefit, boon, effect, efficacy, profit, use, utility


فارسی به عربی

استعمال , فائدة , فاکهة

عربی به فارسی

فايده , صرفه , سود , برتري , بهتري , مزيت , تفوق , مزيت دادن , سودمند بودن , مفيد بودن , بدرد خوردن , داراي ارزش بودن , در دسترس واقع شدن , فايده بخشيدن , استفاده , کمک , ارزش


مترادف و متضاد

gain (اسم)
افزایش، حصول، استفاده، سود، منفعت، فایده، صرفه، نفع، بهره تقویت، غرض

use (اسم)
عادت، استفاده، تمرین، سود، منفعت، فایده، کاربرد، استعمال، خاصیت، مصرف، اطلاق

advantage (اسم)
سبقت، مزیت، برتری، سود، منفعت، فایده، صرفه، حسن، تفوق، بهتری

profit (اسم)
مزیت، برتری، سود، منفعت، فایده، نفع

avail (اسم)
کمک، استفاده، سود، فایده، ارزش

usefulness (اسم)
فایده، سودمندی

utility (اسم)
سود، فایده، سودمندی، صنایع همگانی، مفیدیت، کاربردپذیری

fruit (اسم)
بار، سود، فایده، میوه، ثمر، شایه

صرفه، منفعت، نفع


بهره، ربح، سود


اثر، تاثیر، خواص، خاصیت


حاصل، نتیجه


۱. صرفه، منفعت، نفع
۲. بهره، ربح، سود
۳. اثر، تاثیر، خواص، خاصیت
۴. حاصل، نتیجه


فرهنگ فارسی

فایده، بهره، سود، بهره ونتیجه که انسان ازمال یاعلم بدست بیاورد
( اسم ) ۱ - سود نفع بهره منفعت ۲ - سخن سودمند جمع : فواید ( فوائد ) .

( اسم ) ۱ - سود نفع بهره منفعت ۲ - سخن سودمند جمع : فواید ( فوائد ) .
آنچه داده یا گرفته شود از دانش و مال و جز آن . جمع : فوائد . حاصل نتیجه .

فرهنگ معین

(یِ دِ ) [ ع . فائدة ] (اِ. ) ۱ - سود، بهره . ۲ - سخن سودمند. ج . فواید.

لغت نامه دهخدا

فایده. [ ی ِ دَ / دِ ] ( از ع ، اِ ) فائدة. سود. بهره. نتیجه : این قصه هرچند دراز است در او فایده هاست. ( تاریخ بیهقی ).
گرچه موش از آسیا بسیار دارد فایده
بیگمان روزی فروکوبد سرش خوش آسیا.
ناصرخسرو.
امید بسته برآمد ولی چه فایده ، زآنک
امید نیست که عمر گذشته بازآید.
سعدی.
قصه به هرکه میبرم فایده ای نمیدهد
مشکل درد عشق را حل نکندمهندسی.
سعدی.
رجوع به فائده شود.
- بافایده ؛ فایده مند.
- بی فایده ؛ : فریاد بی فایده برداشتند. ( گلستان ).
- پرفایده :
پرفایده و نعمت چون ابر به نوروز
کز کوه فرودآید چون مشک مقطر.
ناصرخسرو.
- فایده داشتن :
مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن
سخن چه فایده دارد که پند می ننیوشم.
سعدی.
-فایده کردن :
ثنا و «طال َ بقا» هیچ فایده نکند
که در مواجهه گویند راکب و راجل.
سعدی.
رجوع به فائده شود.

فائده. [ ءِ دَ / دِ ] ( از ع ، اِ ) آنچه داده یا گرفته شود از دانش و مال و جز آن. ج ، فوائد. ( منتهی الارب ). حاصل. نتیجه. نفع. سود. ثمر. بر. بار. رجوع به فایده و ترکیبات آن شود :
چون فائده سلطان نانی بود از ملکت
آن ملکت یک هفته پندار که من دارم.
خاقانی.

فرهنگ عمید

۱. بهره، سود.
۲. نتیجۀ سودمند.
۳. [قدیمی] توضیح سودمند.

فرهنگ فارسی ساره

بهره، سود، هوده


جدول کلمات

بهره , سود

پیشنهاد کاربران

ریشه آن فید است.

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
اوپیگ upig ( سنسکریت: اوپَیُگَ )
ویتی ( سنسکریت )
سیوک syuk ( اوستایی: سَئُکَ )
بهره ( پارسی دری )

راده

بهره، منفعت، سود، بازدهی، جمع:فواید

point

( یِ دِ ) [ ع . فائدة ] ریشه آن فید است.

ولی چه فایده. . . . . .

نوا

فایده


کلمات دیگر: