کارگذار. [ گ ُ ] ( نف مرکب ) آنکه کار به آسانی و جلدی کند. آنکه کار داند و از عهده آن بخوبی برآید. کاربر. کافی. قبیل. کاف. ( منتهی الارب ). آنکه حاجات مردم را قضا کند. ( آنندراج ). وکیل. عامل. احوزی. نیک کارگذار.( منتهی الارب ). لَهم ؛ مرد نیک کارگذار. ( منتهی الارب ). شهم. ماضی فی الامور. تند در کارها. عریف. رجل ٌ احوذی ؛ مرد کارگذار. ثِمالی ؛ کارگذار مردم :
دولت کاردان و کارگذار
در همه کار پیشکار تو باد.
مسعودسعد.
حسبنا اﷲ و نعم الوکیل ؛ بسنده است ما را خدای و نیک کارگذاری. ( ابوالفتوح رازی ).
و او مردی کافی و کارگذار بود و صاحب رأی. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 77 ).
کارگذاری که بقیمت گران
جامگی کارگذاران خان.
امیرخسرو ( در تعریف ثیاب و خلاع از آنندراج ).
فریاد که کردم همه عمر، نکردم
کاری که بود روز جزا کارگذارم.
درویش واله هروی ( از آنندراج ).
|| پاکار. || ( اصطلاح وزارت خارجه ) منصبی در وزارت خارجه قدیم آنگاه که حق قضای قونسولها نسخ نشده بود.