کلمه جو
صفحه اصلی

کار گذار

مترادف و متضاد

grounder (اسم)
پایه گذار، کار گذار

functionary (صفت)
کارگذار

فرهنگ فارسی

کار گذارنده ( صفت ) آنکه باسانی و جلدی و نیکی کار ها را انجام دهد کار بر : [ و او مردی کافی و کار گذار بود و صاحب رای ] . ( تاریخ یمینی ) توضیح بمعنی دقیق فوق بهمین صورت صحیح است و بمعانی دیگر [ کار گزار ] درست است ولی در عهد قاجاریه بمعانی دیگر هم کلمه را غالبا بصورت [ کار گذار ] مینوشتند : [ مامورین و کار گذاران مهام خارجه در ممالک محروسه ] . ( مر آه البلدان ج ۱ ضمیمه ۲٠ )
آنکه کار باسانی و جلدی کند

لغت نامه دهخدا

کارگذار. [ گ ُ ] ( نف مرکب ) آنکه کار به آسانی و جلدی کند. آنکه کار داند و از عهده آن بخوبی برآید. کاربر. کافی. قبیل. کاف. ( منتهی الارب ). آنکه حاجات مردم را قضا کند. ( آنندراج ). وکیل. عامل. احوزی. نیک کارگذار.( منتهی الارب ). لَهم ؛ مرد نیک کارگذار. ( منتهی الارب ). شهم. ماضی فی الامور. تند در کارها. عریف. رجل ٌ احوذی ؛ مرد کارگذار. ثِمالی ؛ کارگذار مردم :
دولت کاردان و کارگذار
در همه کار پیشکار تو باد.
مسعودسعد.
حسبنا اﷲ و نعم الوکیل ؛ بسنده است ما را خدای و نیک کارگذاری. ( ابوالفتوح رازی ).
و او مردی کافی و کارگذار بود و صاحب رأی. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 77 ).
کارگذاری که بقیمت گران
جامگی کارگذاران خان.
امیرخسرو ( در تعریف ثیاب و خلاع از آنندراج ).
فریاد که کردم همه عمر، نکردم
کاری که بود روز جزا کارگذارم.
درویش واله هروی ( از آنندراج ).
|| پاکار. || ( اصطلاح وزارت خارجه ) منصبی در وزارت خارجه قدیم آنگاه که حق قضای قونسولها نسخ نشده بود.

فرهنگ عمید

۱. آن که با چابکی و مهارت کار می کند، آن که خوب از عهدۀ کار برمی آید، کاربر.
۲. مٲمور دولت.
۳. نوکر، خدمتگذار.

پیشنهاد کاربران

کار راه انداز
کسی که راه انداز مسائل و کارها ست


کلمات دیگر: